هستی شناسی: دکتر تابعی و دکتر قاضی‌پور

مقدمه:

جوان و اندیشه جوان، نهری زلال و خروشان است که توقف و سکون را بر نمی تابد و در این رهاورد، مستمرا به دنبال فهم و درک حقاقی عالم است. پاسخگویی به این انرژی خروشان و مواج از عشق به دانایی و درک، در توان و بنان اساتیدی است که سالها در مسیر معرفت جویی و کمال گام نهاده اند و ضمیر خود را با صدق و اخلاص در اختیار حقایق عمیق دینی و معرفتی قرار داده اند. مباحثاتی که در ادامه آمده است به دنبال رفع عطشی از جنس کمال خواهی و اعتلا جویی است که در محضر دو عالم و اندیشمند فرزانه، آقایان استاد دکتر تابعی و استاد دکتر قاضی پور به انجام رسیده است
امید است که مورد استفاده طالبان حقیقت و معرفت و دانایی قرار گیرد.

جلسه اول:
با تشکر از دو استاد معظم که وقت ارزشمندشان را در اختیار بنده قرار دادند تا در محضرشان تلمذ نموده و کسب فیض نمایم. اگر اجازه بفرمایید موضوعات مبتلابه جوانان و محافل فکری و اندیشه ورزی را در قالب سوالاتی طرح نمایم و در ادامه در خدمت هر دو بزرگوار باشم.
سوال:
اصول کلی هستی شناسی اسلامی را توضیح دهید شرط اصلی این سوال کاربردی بودن آن است.
استاد دکتر تابعی: در واقع این سوال بسیار بزرگ و وسیع است یک حدیث از امام زین العابدین (ع) داریم که می فرمایند، چند سوره و آیه از قرآن است که خداوند آن را برای آخرالزمان آورده است یکی سوره توحید و دیگری چند آیه سوره حدید. فکر روی سوره توحید نکاتی را در ذهن انسان متبادر می کند حتما سوال کنندگان زمان پیامبر(ص) هم این سوال را داشته اند که معنای آیه چیست در جواب باید گفت که همه چیز در “ه” هو است.
در قرآن می فرماید سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ (اسراء آیه 1)
اینکه پیامبر را عبد “هو” دانسته است حداکثر چیزی که مال پیامبر خدا است در همین عبده است و نگفته عبدنا .یعنی این یک موقعیت خاص است که به پیامبر تعلق گرفته است عرفا می گویند که همه چیز در همین “ه” است. برای افرادی که این حرف “ه” را نمی فهمند در فاز بعدی می گوید این “ه” همان الله است هوالله.
این الله در عرب قدیم هم معنای مشخصی داشته است و عبارت است از وجودی که در وجود ما این معنا را دیکته می‌کند که یک وجود قادر و مطلقی وجود دارد که ما در برابر آن هیچ هستیم. که در انسان یک حالت بیم ایجاد می کند و در عین حال امید هم دارد.
هدف خداوند پروراندن انسان است. آدم هایی هم که این معنا را قبول ندارند، خداوند مجدداً شروع به توضیح می‌کند که این الله احد است. تفاوت احد و واحد چیست؟ احد عبارت است از یک هستیِ کاملی که مرکب و قطعات به هم چسبیده نیست و یک وجود کامل است. اگر بخواهیم آن را بشناسیم باید از کلمه صمد به معنای توپر استفاده کنیم.
هستی احتیاج به دلیل ندارد و بداهت خواصی دارد. و اگر هم بخواهیم دلیل بیاوریم نمی‌توانیم چون آنقدر مشخص است که نیاز به دلیل ندارد. این هستی در مقابل نیستی است. نیستی در واقع که نیست، بنابراین هستی که هست و نیست که نیست، و نمی‌توان برای نیستی چیزی تصور کرد که در مقابل هستی باشد به محض تصور نیستی، یک رنگی از هستی به آن داده ایم. هستی الزاماً بی حد و مرز است آیا این هستی می تواند هستی دیگری داشته باشند اگر بنا باشد هستی دیگری باشد باید مرز میان دو هستی یک نیستی باشد که نشان نقص هر دو هستی است و این یعنی نقص در هستی و خدا! که این دلیل غیر وارد است.
از هستی هم نمی‌توان یک هستی دیگر را جدا کرد چون شرط جدایی هر هستی ای یک نیستی حائل میان دو هستی خواهد بود. پس به یک وحدت وجود می‌رسیم لذا آن “ه” در کلمه “هو” برای پیامبران و اولیا است. به ترتیب به مراتب درک انسان‌ها این هستی دارای مراتبی می‌شود و قابل درک آن‌ها می‌شود. مثلاً برای علمای مادی می گوید لم یلد ولم یولد برای علمای بیولوژیک می‌گوید آیا شما که از پدر و مادرتان جدا شدید از هستی پدر و مادر چیزی کم شده؟ خیر. بدن شما از پدر و مادر جدا شده ولی هستی پدر و مادر کم نشده اگر اینطوری بود باید بعد از چند بچه چیزی از هستی مادر نمی ماند.
لذا هستی ثابت است بهترین دلایل برای اثبات هستی شناسی همین سوره توحید است.
استاد دکتر قاضی پور:
چون بحث فلسفی است؛ لذا نیاز به زبان مشترک داریم. مثلاً گفته اند “خوب است اعدامش کنیم.” و تفاوت آن با این جمله که “خوب است. اعدامش کنیم؟!”(اولی تأکید بر اعدام فرد است و دومی بیان خوب بودن فرد و تعجب و مخالفت با اعدام او) یعنی حتی گویش ها و لحن بیان را که تغییر دهیم تاثیرات تغییر می کند. اگر زبان مشترک نباشد ممکن است دعوای عنب و انگور شود این موضوع هستی شناسی یکی از وسیعترین تعاریف را دارد و روش استاد تابعی، یعرف الاشیاء باضدادها است.
چگونه؟ به جهت آنکه همه هستی هست حتی آنچه که به ذهن مبادرت می‌کند هم هست. هرچند که هست مثالی یا خیالی باشد باز هم هست و در مقوله هستها قرار می گیرد. مثلا می گویند کائنات؛ چه بگویم خدای کائنات چه بگویم خدا؛ چون مفهوم از نظر وسعت به قدری است که اطلاق مطلق دارد. لذا هستی شناسی و خداشناسی را یکی می گیرند. چون بحث وسیع و دامنه داری است. یک دلیل را مرور کنیم؛ آن هستی مطلق یا خدا هست یا مخلوق خدا، که در یک نمونه کوچکش خدا هست که بینهایت است. که اگر یک نمونه کوچک را درک کنی به خدا می رسی.
استاد تابعی:
باید به فهم آن هستی رسید. این مفهوم برای درک، نیاز به تامل و دقت دارد. هستی در نگاه فلاسفه می شود واجب الوجود و ممکن الوجود، ولی در بیان قرآنی می‌گوییم الله چون آن حالت خشک فلسفی را ندارد و برای انسان بهتر قابل درک است.
استاد دکتر قاضی پور:
آنچه برای مردم محسوس تر است، درکش هم برایشان راحت تر است. مثلاً به مردم باید گفت که آیا به هست خودت اشراف داری یا خیر؟ که طبیعت انسان با مشاعر و عقل سالم می گوید بله اشراف دارم. ما به او می‌گوییم که دیگران هم همانگونه که تو هستی، هستند. از نوع همان هستی که تو داری. ما خودمان هستیم و آدم هستیم و انسان مشابه خودمان را هم متوجه می شویم که هست.
لذا برای آن که به صورت کاربردی به موضوع هستی پردازیم باید به همان اصولی که در خود انسان به صورت آینه وار وجود دارد ارجاع دهیم که ارتباط مستقیم با هستی دارد.
استاد دکتر تابعی:
مثال: بنده، شما و دکتر قاضی پور شیعه هستیم در عین حال احتمالا اختلافاتی می توانیم با هم داشته باشیم. فرض کنید ما سه نفر یکی شویم و اختلافات را کنار بگذاریم. حال مقایسه کنید با اهل سنت فرض کنید که با آنها هم اختلافات زیادی داریم و با آنها هم طی فرآیندی یکی شویم و برسیم به یک اسلام یکنواخت بدون شیعه و سنی و بعد به سراغ ادیان دیگر مثل یهودیت و مسیحیت برویم و با آنها هم اختلافات را کنار بگذاریم آنگاه می رسیم به یک دینی که آن را دین ابیکم ابراهیم می‌گوییم و لذا به یک وحدت می‌رسیم که مرز ندارد و آن را دین توحیدی و دین ابراهیمی می‌نامیم. بعد میرسیم به ادیان غیر ابراهیمی مثلاً شرق آسیا با آنها هم مشکلاتی و اختلافاتی پیدا می کنید که غیرتوحیدی هستند. و به نحوی با آنها هم به مشترکاتی می رسیم، در ادامه می رسیم به افرادی که کلا دین ندارند و لائیک هستند که باید با اصولی ثابت کنیم که ما با شما تفاوتی نداریم و هر دو انسان هستیم و باید با قوانینی ثابت کنیم که مشترکاتی داریم، که در اینجاست که هستی شناسی انسان باید به کمک ما بیاید.
مجدداً با موجودات دیگری مواجه هستیم که اجنه هستند باید مشکل دیگری را با اینها نیز حل کنیم و می گوییم که همه ما موجوداتی هستیم که خالقی داریم و به همین شکل باید با فرشتگان نیز مشکلات خود را حل کنیم. در پایان نیز گویا باید مشکل خود را با خدا حل کنیم که آنجا هم می گویند که او واجب الوجود است و ما ممکن الوجود که که هر دو در اصل وجود مشترک هستیم. همان‌گونه که جناب دکتر قاضی پور فرمودند می شود وحدت وجود. به قول شیخ شبستری احد می شود احمد این “میم” احمد همان “میم” ممکن الوجود است.
از نظر فلسفی ما هم واجب الوجود بالغیر هستیم. بنابراین اگر بخواهیم همه مشکلات را با تمام هستی حل کنیم می‌توانیم با وجود، مشکل همه را حل کنیم که اصل در وجود است، اصل در وجود مشترک است. به این دلیل است که خداوند به عنوان مطلق هستی و نه هستی مطلق در تمام جهان وجود دارد. خداوند در همه جا حضور دارد ولی ظهور آن فرق دارد. شدت ظهورات حضرت حق در حضرت موسی (ع) و حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سایر موجودات متفاوت است قرآن برای حضرت موسی می‌گوید وَ لَمَّا جاءَ مُوسى‌ لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی‌ أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی‌ وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی‌ فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى‌ صَعِقا ولی برای پیامبر ما می‌گوید او را به آسمان ها بردیم در شب معراج و همه چیز را از حقایق عالم نشانش دادیم.
استاد دکتر قاضی پور:
انسان ها بسیار خلق شده اند با تفاوتهای بسیار ولی همه آنها انسان هستند یعنی وجوه مشترک همه آنها و اصل همه ی آنها انسانیت آنهاست و بقیه اختلافات فرع بر این وجه مشترک است. این وجوه مشترک در همه ادیان و انسان‌ها هست که می‌توان از آن به اصول انسانی یاد کرد.بقیه موجودات سایه و فرعی بر اصل وجود خدا و تجلی او هستند.
استاد دکتر تابعی:
هاتف اصفهانی در ترجیع بندی بلند می‌گوید:
ای فدای تو هم دل و هم جان وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راه پرآسیب درد عشق تو، درد بی درمان
بندگانیم جان و دل بر کف چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری، اینک دل ور سر جنگ داری، اینک جان
دوش از شور عشق و جذبه شوق هر طرف می شتافتم حیران
آخر کار، شوق دیدارم سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور، خلوتی دیدم روشن از نور حق، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سیمین عذار و گل رخسار همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط شمع و نقل و گل و مل و ریحان
ساقی ماه روی مشکین موی مطرب بذله گوی و خوش الحان
مغ و مغ زاده، موبد و دستور خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی شدم آن جا به گوشه ای پنهان
پیر پرسید کیست این؟ گفتند: عاشقی بی قرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدش از می ناب گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتش پرست آتش دست ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می شنیدم از اعضا همه حتی الورید و الشریان
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو
از تو ای دوست نگسلم پیوند ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان وز دهان تو نیم شکرخند
ای پدر پند کم ده از عشقم که نخواهد شد اهل این فرزند
پند آنان دهند خلق ای کاش که ز عشق تو می دهندم پند
من ره کوی عافیت دانم چه کنم کاوفتاده ام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت وز شکرخند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو شد ز ناقوس این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو
دوش رفتم به کوی باده فروش ز آتش عشق دل به جوش و خروش
مجلسی نغز دیدم و روشن میر آن بزم پیر باده فروش
چاکران ایستاده صف در صف باده خوران نشسته دوش بدوش
پیر در صدر و می کشان گردش پاره ای مست و پاره ای مدهوش
سینه بی کینه و درون صافی دل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی چشم حق بین و گوش راز نیوش
سخن این به آن هنیئالک پاسخ آن به این که بادت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر آرزوی دو کون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم: ای تو را دل قرارگاه سروش
عاشقم دردمند و حاجتمند درد من بنگر و به درمان کوش
پیر خندان به طنز با من گفت: ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت دختر رز نشسته برقع پوش
گفتمش سوخت جانم، آبی ده و آتش من فرونشان از جوش
دوش می سوختم از این آتش آه اگر امشبم بود چون دوش
گفت خندان که هین پیاله بگیر ستدم گفت هان زیاده منوش
جرعه ای درکشیدم و گشتم فارغ از رنج عقل و محنت هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم مابقی را همه خطوط و نقوش
ناگهان در صوامع ملکوت این حدیثم سروش گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی
بی سر و پا گدای آن جا را سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را بر دو کون آستین فشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان تا به عین الیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو
یار بی پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی و آفتاب بلند روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی همه عالم مشارق انوار
کوروش قائد و عصا طلبی بهر این راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین جلوه آب صاف در گل و خار
ز آب بی رنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در این گلزار
پا به راه طلب نه و از عشق بهر این راه توشه ای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند که بود پیش عقل بس دشوار
یار گو بالغدو و الآصال یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند بازمی دار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که می نرسد پای اوهام و دیده افکار
بار یابی به محفلی کآن جا جبرئیل امین ندارد بار
این ره، آن زاد راه و آن منزل مرد راهی اگر، بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران یار می گوی و پشت سر می خار
هاتف، ارباب معرفت که گهی مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی که همین است سر آن اسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو

استاد دکتر قاضی پور:
این وجوه مشترک در همه انسانها و ادیان وجود دارد و اگر روی آنها تکیه شود زمینه همگرایی فراهم می شود. باید از همین جا شروع کرد.
سوال:
با توجه به فرمایش هردو استاد عزیز ابتدا باید وجوه مشترک انسان ها را پیدا کنیم و از وجوه مشترک انسان ها و با توجه به ارتباطات چهارگانه که علامه جعفری می‌فرمایند سایر وجوه مشترک را پیدا کرد و بنای جامعه انسانی را بر آن ها بنا نمود.
استاد دکتر تابعی:
در احادیث داریم که از سه چیز نباید سوال کرد 1- اصل، عمق و ذات حضرت حق و هستی عالم (عنقا شکار کس نشود دام بازگیر) 2- اصل و کنه ماده و ماهیت
آخر ماده که اتم است و اتم هم که با علوم جدید مشخص شده است که می‌توان آن را شکافت و به ذرات کوچکتری تقسیم کرد تا به ذرات کوانتومی می‌رسیم که بنا به نظریه کوانتوم اراده انسان می تواند آنها را خلق کند که ذرات کوانتومی را در بیانی با عنوان god particles یعنی ذره خدا نام می برند. 3- رابطه بین هستی و ماهیت را هم نیز نمی توان کشف نمود.
بعضی وقت ها انسان ها چیزی را می فهمند ولی مقاومت می کنند. تا سال ۱۹۸۰ چیزی با عنوان سلامت معنوی در رشته پزشکی و غیرپزشکی وجود نداشت و در سازمان بهداشت جهانی نیز مطرح نبود تا آن سال پزشکی را در حوزه بیولوژی و سایکولوژی و جامعه هم دیده بودیم ولی به نظر می‌آید هنوز ناقص است و چیزی کم داریم. آن عنصر مفقوده، معنویت بود. یعنی تا سال ۱۹۸۰ این کلمه و این مفهوم در قاموس پزشکی جایگاهی نداشت. همان موقع شوروی ها قدرت زیادی در سازمان ملل داشتند و اجازه نمی دادند که این عنصر در مباحث سلامت انسان مطرح گردد. ترس آنرا داشتند که سالها تلاش آنها در راستای معنویت گریزی و خدا گریزی با بیان مطلبی با عنوان سلامت معنوی زیر سوال رود. ولی بعد از فروپاشی شوروی، این نوع سلامت به منظومه دانش پزشکی اضافه شد و امروزه در دنیا به صورت رسمی آموزش داده می شود و برای پزشکی شرایط جدیدی را به وجود آورده است.
در غرب و در کانون‌های اندیشه آنها نیز در مورد این مباحث، می‌اندیشند و تولیدات خوبی دارند. آنها نیز به این نتیجه رسیده اند که باید معنویت را قبول و وارد دانست همان گونه که هست.
در مفاهیم زیبایی شناسی نیز می‌توانیم ردپاهای خوبی را جستجو و پیدا کنید. اگر مباحث زیبا شناسی را بیاوریم و با مفهوم وحدت در کثرت و کثرت در وحدت در مورد آن مفاهیم صحبت کنیم حجم بالایی از مشکلات حل می‌شود.
اگر قرآن را وارد پزشکی کنیم اتفاقات جدیدی خواهد افتاد در مورد هستی شناسی و انسان شناسی آیه قرآن که می فرماید هر کجا که شما دو نفر بودید سومین شما من هستم و هر جا سه نفر بودید من چهارمین آن هستم در مسیحیت می‌گوید ثالث ثلاثه (لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَهٍ وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنْ لَمْ یَنْتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) ولی در اسلام می‌گوید رابع ثلاثه (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ ۖ مَا یَکُونُ مِنْ نَجْوَىٰ ثَلَاثَهٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَىٰ مِنْ ذَٰلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ۖ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیَامَهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) یعنی من هستم و قاضی پور هم هست و خدا هم هست یعنی من و دکتر قاضی‌پور که حرف می زنیم برای فهم مشترک و درک یکدیگر خداوند که سوم است با ترتیب خاصی نظام فکری من و نورون های ذهنی من و دکتر قاضی پور را به نحوی تنظیم می نماید که شرایط فهم را ایجاد می‌کنند و اگر نبود این ارتباطات مشترک هیچگونه رابطه انسانی به وجود نمی آمد. لذا خداوند است که سومین، چهارمین و پنجمین و رابط و حفظ کننده ارتباطات و شناخت ها و درک های بین انسانها است.
در این خصوص مثالی درباره پزشکی عرض کنیم مثلاً پزشک، داروساز و مریض را در نظر بگیرید. مثلا خداوند به من الهام می کند که یک دارو بسازم منِ داروساز این دارو را با الهام الهی می سازم. اگر منِ داروساز با پزشک فهم مشترک نداشته باشیم نمی‌توانیم به دانشجوی پزشکی بفهمانیم که این دارو برای مریضی معده خوب است. و بیمار هم نمی توانست اعتناد کند که آبا واقعا این دارو برای مریضی معده خوب است یا خیر؟ یعنی پزشکان و داروساز ها و مریض ها باید بدانند که همه را خدا هدایت نموده است که یک نفر بسازد و یک نفر یاد بگیرد که چگونه استفاده کند و یک نفر اعتماد کند و بخورد.
اگر این اشتراک بین این سه نفر نبود مریض خوب نمیشد یا داروساز دارو نمی ساخت یا پزشک نحوه استفاده از دارو را نمی آموخت و بیمار هم دارو را نمی خورد. نیاز به درمان و مریض و دارو از اوست. کلامی عمیق‌تر از این کلام آن است که بگوییم با اجازه خدا و با نام خدا می سازم و دکتر هم با نام خدا تجویز می‌کند و مریض هم باید با نام خدا بخورد تا اثر کند.
مثال دیگری بزنیم از دعای کمیل، در دعای کمیل فرازی داریم با این بیان که یا مَنِ اسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفاَّءٌ وَ طاعَتُهُ غِنیً. . . تا پایان اگر پزشک روی یک برگه ای بنویسد سایمتیدین آیا این کاغذ و این اسم روی برگه می تواند دوای بیمار باشد تصدیق می‌فرمایید که نمیشود.
اگر دارو را خوردیم می شود شفا اگر بعدا کاری کردیم که دیگر زخم معده نگیریم میشود غنا. نام خدا تا زمانی که روی زبان است دواست و اگر عمیق‌تر بیانش کردی می‌شود شفاء اگر توانستیم مظهر آن شوی به مرحله غنا رسیده‌ای.
استاد دکتر قاضی پور:
می‌شود به عنوان یک اصل کلی هستی همین هارمونی و ارتباط هستی را بیان نمود.
سوال:
این اسم چیست که شما می فرمایید؟
استاد دکتر تابعی:
مثالی می زنم شاید به فهم بهتر موضوع کمک کند اگر شما یک گل را بگذارید جلوی یک گوسفند چه می شود؟ اگر این گل از نظر نوع، بافت، رنگ و بو مطابق طبع و میل گوسفند باشد آن را میخورد اگر مطابق آن نباشد آن را کنار می گذارند. ولی اگر این گل را بگذارید جلوی یک کودک، او یک یا دو ساعت با آن بازی می کند تا خوب آن را بشناسد و درک کند. یعنی مثل گوسفند با گل برخورد نمی کند که کمتر از ثانیه ی آن را به خورد و تکلیف گل را مشخص کند.
اگر این گل را بدهیم به دست یک مجسمه‌ساز سعی می کند که مانند آن را بسازد و ساعت‌ها و روزها مشغول زیبایی و بافت و جنس آن خواهد شد. حال اگر گل را بدهیم به دست یک بیولوژیست روزها و ماه ها درگیر شناخت اجزا، ترکیب، بافت و شیمی ‌فیزیک گل خواهد شد تا به شناخت دقیق آن دست یابد و بتواند فلسفه‌ی لقاح رابیان کند و جایگاه خار و اجزای مختلف گل را تشریح نماید.
حال اگر گل را بدهیم به دست یک بیوشیمیست او سالها تمام فرمول های ساده و پیچیده شیمی را درون آن پیدا می کند تا بتواند به کیفیت واکنشهای درون گل پی ببرد. این مثال روشنی است برای فهم اسم. اگر این گل را بدهیم به دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او با همین گل تا عمق شناخت خدا پیش می رود ولی اگر بدهیم به دست کودکی که چیزی نمی شناسد و درک نمی کند او در حد بازی کردن و گاه پرپر کردن گل پیش خواهد رفت. هستی در همه جا وجود دارد ولی ظهور و شدت ظهورش بستگی به قابلیت ها دارد.
استاد دکتر قاضی پور:
خدا برای همه “خود آ” هست. یعنی خودش می‌آید و همه به واسطه درون خودشان خدا را در می یابند.
استاد دکتر تابعی:
شیطان ۴ موقعیت مختلف دارد.
1- شیطان جایی به خداوند می‌گوید آنها را اغوا می کنم (قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ)
2- موقعیتی دیگری به قول عرفا مطرح می‌شود که شیطان سگ معلم الهی است که انسان‌ها را اغوا می‌کند تا آنهایی که خالص تر و ناب تر هستند، وارد حریم الهی شوند.
3- در موقعیت دیگری می شود بیان نمود که خداوند به ما نعمت اختیار داده است تا شیطان بیاید و راه خلاف را نیز پیش روی انسان قرار دهد تا ما تمرین کنیم و راه خیر را دنبال نماییم که این سه موقعیت شیطان برای انسان مثبت است و استفاده میتوان کرد.
4- در موقعیت چهارم شیطان میگوید که تحت الحنک انسان را می گیرم سوار او می شوم و او را به هر جا که می‌خواهم میبرم.
فردوسی حکیم می گوید:
جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه ای، هر چه هستی تویی

جلسه دوم:
جلسه دوم مباحثات استاد تابعی و دکتر قاضی پور
سوال چرا این به ظاهر تضادها در جهان وجود دارد؟ چه اتفاقی می‌افتد که این تضادها به وجود می‌آید و آیا اصلی وجود دارد که با رعایت و در نظر گرفتن آن اصل بتوان به اینگونه سوالات پاسخ داد؟
استاد دکتر تابعی:
این سوال از سوالات سخت فلسفی است. به صورت کلی یک موضوع مطلق داریم یک خیر مطلق داریم و بر اساس خیر مطلق یک چیزهایی و یک موضوعاتی نسبی می توانند وجود داشته باشند. مثلا؛ مطلق حیات و مطلق علم که از آنِ خداوند است. بعد تشعشعاتی از این مطلق به وجود می‌آید که نسبی است .
یک مطلق حیات داریم و یک حیات مطلق مثلا حیات انسان به صورت مطلق تشکیل شده از حیات و ممات به صورت متناوب و متناسب با هم. مثلا میلیاردها سلول در حال حاضر به وجود می‌آیند و میلیونها سلول هم میمیرند آن مطلق جایش محفوظ است و سایر مسائل ذیل این مطلق ها (که نسبی هستند.) قابل بحث و جواب دادن است.
یا آنکه بگوییم قضای الهی داریم که مطلق است و این قضای الهی هم بر اساس قوانینی که خداوند در کائنات قرار داده است ساری و جاری است و یک قدر داریم که ذیل قضای الهی در جریان است.
مثالی دیگر؛ اگر از یک جامعه شناس در مورد مرگ بپرسیم خواهد گفت مرگ زیباست چون اگر مرگ نبود عالم پر می شد از انسانها و زندگی سخت میشد باید جامعه از کودک، نوجوان، جوان، پیر و سالخورده تشکیل شود یعنی مرگ در سیستم کل عالم خوب است و خیر.
خداوند در سوره ملک آیه 2 می‌گوید الَّذِی الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ یعنی ما مرگ و زندگی را خلق کردیم. یعنی مرگ و حیات هم ذیل یک سیستم کلی خلق شده است و با آن حالت نسبی دارد و این نسبت‌ها نیز مشخص است.
خداوند در سوره ملک می فرماید سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی یعنی آنکه خداوند منزه است از آنکه کار نازیبا انجام دهد در این سوره دائما تذکر می دهد که فراموش نشود و موجودات نازیبا نیستند و همه نسبت هایی هستند که در ذیل خیر مطلقی ، معنا پیدا می کنند و زیبا هستند.
سوال:
نظر شما در مورد قانون جذب چیست؟ البته در قرآن و در معارف اسلامی معادل آن را طلب قرار داده‌اند.
استاد دکتر تابعی:
در سوره الرحمان چه بعد از آیات بهشتی و چه بعد از آیات جهنمی آیه ای به صورت ترجیع بند آمده است که معنای عرفی آن این است که “به به به به” به آیات خداوند.
تمام عالم به یک نظم خاص و ریاضی وار در حال کار است که اگر کسی بدون اجازه صاحب سیستم بخواهد آن را دستکاری کند باعث خرابکاری و خلل در سیستم میشود ولی با اجازه صاحب سیستم می توان آن را تغییر داد و دستکاری نمود. لذا در موارد متعددی شاهد آن هستیم که بزرگان علما و عرفا و از جمله در قرآن بیان شده است که به اذن الله
دو مثال از این موارد را یاد می‌کنیم ۱- ازدواج ۲-ذبح
این دو مورد از مواردی است که اگر بدون اجازه الهی باشد و این اعمال انجام شود و اسم خداوند برده نشود هم ایجاد آسیب روانی می کند و هم آسیب های دیگر در پی خواهد داشت و هم لذت آنها نیز ناپایدار و گذرا خواهد بود. ولی زمانی که با اجازه صاحب سیستم است لذت پایدار ایجاد می کند و برکات دیگر هم دارد.
مثلاً خود ارضایی که دخل و تصرف بدون اجازه صاحب سیستم است و در مقابل آن نکاح که با اجازه صاحب سیستم انجام میشود. حتی گفته می‌شود ازدواج‌هایی که در کشورهای غیر اسلامی و به روش غیر روش اسلام انجام شده است به دلیل قائل بودن روش خودشان از نظر اسلام قابل قبول است و آنها حرامزاده و نامشروع به حساب نمی آیند.
مثال دیگر ذبح کردن است اگر بدون اجازه صاحب سیستم باشد گوشت آن حیوان حرام می‌شود و آثار متعددی بر روح و جسم و روان انسان خواهد داشت و اگر باذن الله باشد تاثیرات مثبت و طبیعی خودش را دارد.
مثال دیگر حضرت عیسی مسیح علیه السلام است که به اذن الله مرده را زنده میکرد و با اجازه خدا انجام می‌داد. این اذن الهی به معنای آن نیست که خودشان نمی توانستند انجام دهند بلکه به معنای آن است که بدون اذن الهی انجام نمی دهند و شأن الهی را که به عنوان صاحب سیستم است بالاتر از آن می‌دانند که در سیستم او دخل و تصرف بدون اجازه نمایند.
استاد دکتر قاضی پور:
در خصوص قانون جذب و به دلیل یکپارچگی که در عالم وجود دارد اگر انسان هماهنگ با این یکپارچگی باشد می تواند پیام ها و انرژی های عالم را بگیرد و جذب کند و به اسم الله دخل و تصرف نماید.
شعر
همه ذرات عالم در نهان با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعم و بصیریم و با هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم.
اگر محرم باشد به اذن الله است و اگر انسان، هماهنگ با اجزاء کائنات و هستی که همه هارمونی خاصی دارند همراه شود می تواند به همان چیزی برسد که قانون جاذبه می خواهد پیامش را برساند. در آن صورت دم مسیحایی حاصل می شود و دعا و خواسته ها مستجاب و محقق می گردد. که همخوانی با معارف اسلامی نیز دارد.
استاد دکتر تابعی:
عدم درک صحیح در مفهوم کلمه کائنات به دلیل عدم وجود ادبیات و زبان مشترک است. در صورتی که کائن از همان کلمه کن می آید که خداوند می فرماید.
شعر از علامه حسن زاده
کن الله و بسم الله عارف چه خوش وزنند در بحر معارف
خداوند می‌گوید کن همه چیز حاصل می‌شود و عارف هم می‌گوید بسم الله همه چیز حاصل می شود. حضرت نوح سوال شد که این کشتی که میسازی چگونه حرکت می کند فرمود بسم الله مجراها و مرساها
حضرت نوح گفت یک بسم الله می گویم حرکت می‌کند و یک بسم‌الله می‌گویم می ایستد که البته به شکل گفتن لفظی نیست بلکه به حقیقت و از عمق جان است.
در واقع مستجاب الدعوه همان طلب از حقیقت عالم و همان قانون جذب است. مطلق وحدت داریم در ابتدا و انتها و در بینابین هم کثرت مطلق نداریم بلکه کثرت مستهلک در وحدت داریم که آن به آن دارد انجام می‌شود و ساری و جاری است.
توجه به این نکته مهم است که اسامی جلال، اسامی هستند که مستهلک کننده ی کثرت در وحدت و اسامی جمالی ظاهر کننده وحدت در کثرت هستند اسامی جلالی با تسبیح شروع می شوند و اسامی جمالی با حمد کل موجودات حمد خدا را می گوید ولی انسان ها متوجه آن نمی شوند. تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ ۚ وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ ۗ إِنَّهُ کَانَ حَلِیمًا غَفُورًا
می توان هر کدام از اسماء الهی را یکی از اصول خلقت دانست. زمانی می گوییم یا شافی در هنگام مریضی و نمی گوییم یا الله چون یا الله حیات و ممات را هم زمان در دل خود دارد و می تواند این خواسته ی ما به ممات بیانجامد لذا از لفظ یا شافی استفاده می‌کنیم که شفا در آن است. رحمان اسم ظاهر است و رحیم اسم باطن با رحمت به وجود آمدند و وسعت یافتند و با رحیم به کمال خودشان رسیدند.
مخلوقاتی که از رحمت رحمانی حداکثر استفاده را کرده اند تا رحمت رحیمیه، خداوند با نهایت کمال خود به آنها جلوه کرده است و آنها به کمال خودشان می‌رسند وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا . مخلوقاتی که از رحمت رحمانیه حداکثر استفاده را نکردند خداوند با رحمت خود با اسم تواب به دل شان می اندازد که توبه کنند و بعد از آن توبه ایشان را می پذیرد چون تواب الرحیم است.
اگر مقداری خطایی که می کنیم از حالت خطای ساده و ذهنی فراتر رود و عمل خلاف رخ دهد خداوند با دو اسم عَفُوّ برخورد می کند و می بخشد و می شود عَفُوُّ الرحیم
حال که خداوند بخشیده است می‌خواهد انسان را وارد بهشت کند، انسان خود به خود خجالت می‌کشد و اینجا با اسم غفار یا غفور به انسان تجلی می کند. زمانی که آن آثار بدی هم که در ذهن انسان بود پاک می شود و حس بد و خجالت زدگی نیز از بین می‌رود و این جا می شود غفور الرحیم
انسان تا حالا از منفی آمد روی صفر، خداوند از آنجا با چه اسمی تجلی می کند؟ با اسم رئوف و درجه ای بالاتر که آن درجه رأفت است که درجه اصحاب یمین است و بعد از آن ابرار است و جزو اصحاب برّ میشود.
یک تعداد معدودی می‌ماند که آنجا خداوند با اسم عزیز بر آنها تجلی می‌کند که در مقابل این اسم دیگر کسی نمی تواند ادعای أنَ رَجل کند. در مقابل این اسم، این افراد به ابتدای مرحله توابیت می‌رسند و مراحل را طی می‌کنند و بسیار هم در اینجا با اسم عزیز خداوند نجات پیدا می کنند. این اسم عزیز در آیات سوره قصص زیاد آمده چون آنجا می خواهد مردم را بترساند تا ایمان بیاورند و اینجا می شود عزیز الرحیم .
علم که رحمت و هدایت است و به طور کلی هر انسانی به صورت حضوری می داند که نمی داند. حیوانات هم کارهایشان علمی است با علم خودشان، ولی نمی دانند که می دانند اگر انسان دانست که می داند، می شود معرفت. و اگر می دانیم که نمی دانیم این هم معرفت است و اصل حیات انسان است.
خداوند علم را در نهاد موجودات گذاشته که اول مرتبه آن که حضوری هم هست آن است که مثلا در انسان می داند که نمی داند. هر موجودی اول به دنبال کمال است و بعد از آن خودش را با کمالی که درک کرده است مقایسه می کند و می فهمد که ناقص است. مثلاً یک بچه کوچک خودش را با پدرش مقایسه می کند و لذا آرزو می کند که مثل پدر بود. ولی نوع تطابق این کمال در بچگی از نوع تطابقِ کمالِ وهمی است. در جوانی کمال از نوع تطابق خیالی است بعد از آن در ۴۰ سالگی، تطابق از نوع کمال عقلی است و بعد از آن نیز از نوع کمال قلبی است.
سوال:
لطفاً معنای مورد نظر خودتان از تطابق را توضیح دهید؟
ذهن ما به وسیله چندین دستگاه معرفتی انجام کار می کند. در شکم مادر که هستیم بچه دریافتی ندارند و چون در آب هم هست گرمی و سردی و زبری نیز به او نمی‌رسد. در این حال، تمام حواس بچه کامل است ولی در حالت خاموش قرار دارد. ابن سینا از همین جا موضوعی را مطرح کرده که با عنوان انسان معلق از آن یاد می کند. این انسان به خودش علم دارد ولی وقتی که بند ناف کودک قطع نی شود و به دنیا می آید، به نفس خودش پی میبرد و گریه می‌کند و باب دیگری از ورودی از راه دهان برای او باز می شود و رفته رفته راه های کسب اطلاعات از اطراف برای او گشوده می‌شود و شروع می‌کند به جمع آوری اطلاعات از طریق چشم، گوش، لامسه و سایر حواس.
بچه در ابتدای تولد دچار حیرانی می‌شود و حس به کمکش می‌آید و با این حواس رفته رفته از حیرانی بیرون می آید. و رفته رفته نفس خودش را پیدا می کند و با ارتباط با سایر موجودات عالم به نفس خود پی برده و کامل می شود. اولین ابزار او در این ارتباط گیری، گریه است.
و بعد رفته رفته کامل می‌شود و در یکی دو سالگی نِق نِق می کند ولی اشکال ندارد. آن حالتی که بچه نِق میزند نشان دهنده آن است که این نیاز، عمیق نیست. اگر همراه با اشک بود باید دانست که نیاز اساسی است و باید به او پاسخ داد.
بچه تا ۵ ماهگی معمولا حافظه ندارد و لذا چیزی یادش نمی ماند از هف-هشت ماهگی حافظه دار میشود. اطلاعات دریافتی از حس را در حافظه نگه میدارد و بعداً به تدریج از این اطلاعات استفاده می‌کند یک چیزی می سازد در مقابل آن چیزی که در خارج است آن چیزی را که ساخته می‌گوییم وجود ذهنی و مثلاً درختی که در ذهنش ساخته می گوییم علمش هست به درخت اصلی که در خارج است.
اولین فاز برای ساختن وجود ذهنی، وهم است که تطابق کامل با بیرون ندارد. لذا درختی که در بیرون، سرو است وقتی بچه آنرا می کشد شاید چندان شباهتی با بیرون نداشته باشد و از روی وهم جزئی نگر او باشد. لذا بچه ها و کلاً انسان‌ها از کاریکاتور خوششان می آید چون غالبا انسانها، متوهم هستند و وجود ذهنی شان با وجود عینی تطابق زیادی ندارد.
بچه ها در عین حال با همین وهم با موجودات مواجه می شوند و اطلاعات دریافت می کنند. حیوانات نیز مسائل زندگی شان را با وهم دنبال می‌کنند. در پنج سالگی وجود ذهنی نسبت به وجود عینی نزدیک‌تر می‌شود. و تطابق، بیشتر می‌شود و تخیل پیدا می‌شود. اساس هنر و علم تجربی بر اساس تخیل است تا بعداً در اثر تخیل، هنر و علوم تجربی ایجاد می‌شود و رفته رفته ریاضیات و فلسفه به وجود می‌آید که عقلی هستند. بعدا این ریاضیات و فلسفه، هنر را که تخیلی است علمی می کنند. کسی تخیل کرده و اهرم را برای انجام اموری ساخته است. ریاضیدان می آید و قواعد اهرم و بازو و تکیه‌گاه را ایجاد می‌کند و اصطلاحا این ساخته شده را علمی می کند.
بنابراین تمام چیزهایی که انسان تخیل کرده به وسیله فلسفه و منطق و ریاضی تبدیل میشود به علم. مثلاً در زبان می شود صرف و نحو؛ در موسیقی می شود نت؛ و در شعر میشود عروض و قافیه.
مثلا در ساختمان هم استادکار طاقی می‌سازد و بعداً یک مهندس می‌آید و محاسباتی را انجام می‌دهد و قواعد ساختن این طاق را استخراج می کند. بنابراین تعقل، دو دو تا چهار تا هست که هر چیز در بیرون هم ببینید باز هم در ذهن دو دو تا چهار تاست.
سلسله علمیه انسان بیشتر بر اساس نداشته های انسان است که به علم می رسد.علم حصولی مقدمه اش علم حضوری است. یعنی با علم حضوری، نمی داند که نمی داند. حیوانات هم علم و اصولی دارند مثل ساختن خانه های شش ضلعی توسط زنبور عسل ولی علم به علم شان ندارند. اگر کسی در علم حصولی خیلی کوشش کند خداوند چون می بیند تلاش و همت او را، درهایی از علم الهامی و کشفی نیز بر روی او می گشاید. خیلی از بزرگانی که زحمت کشیدند، خداوند زحمتشان را بی نتیجه نمی گذارد و دریچه هایی را به رویشان باز می‌کند . و این آدم‌ها با یک آناتومی مفهومی غیرمعمول مواجه می‌شوند. که مثلاً یاد خدا می کنند و خدا الهام شان می کند و کارهایی را بدون علم قبلی و فقط با الهام انجام می‌دهند. پشتوانه این معنا این آیه است که اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ وَ یَجعَلُکُم خُلَفاءَ الاَرضِ ءَاِلهٌ مَّعَ اللهِ قَلیلاً مَا تَذَکَّرُونَ . یک زمانی که انسان به حال اضطرار می‌رسد خداوند درهایی را به رویش باز می کند و تا می رسیم به علم آخر که خداوند تصمیم میگیرد به تک تک افرادی از انسانها و بندگانش بدهد که میشود علم لدنی.
۴ فرد خاص در قران که از علم بهره ای داشتند اینها هستند؛ قارون، هارون، سامری و بلعم باعور.خداوند علم خاص خودش را به اینها نداد ولی به خضر و موسی داد.
استاد دکتر قاضی پور:
امام صادق علیه السلام می‌فرمایند أَلْعِلْمُ نُورٌ یقْذِفُهُ اللّه فِی قَلْبِ مَنْ یشآء . علم نور است که خداوند در دل هر کس که بخواهد می اندازد.

یک نظر

  1. سلام و عرض ادب خدمت استاد گرانقدر
    بسیار خرسند و شادانم که مطالب و معارف حقه حقیقیه دینی از زبان و قلم شما استاد فرزانه در آثار ارزشمنتدتان به طالبان عرضه می گردد.

    انشاالله چشم بد دور و زنده و پاینده باشید.
    شاگرد کمترین
    فتاحی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *