میدان عمل که پیش بیاید، جوان ها خودشان را نشان خواهند داد.
به مناسبت هفته دفاع مقدس خبرنگار خبرگزاری علم و فناوری فارس گفتگویی را با دکتر سعید قاضی پور پزشک و دانشجوی دکترای الهیات و معارف اسلامی (علوم قرآن و حدیث) دانشگاه آزاد تهران انجام داده است.
** * از خاطراتتان در روزهای اول جنگ بگویید.
روز اول جنگ سیزده ساله بودم و خاطرم هست از همان روز اول اصرار داشتم به جبهه بروم. بعضی از دوستانم با تقلب وگفتن سن بیشتر رفتند ولی من خلاف واقع نگفتم و همین باعث شد تا عید نوروز سال ۱۳۶۲، که هنوز مادرم رضایت نداده بودند، نتونستم راهی جبهه شوم.
** * آیا با گذشت ۴۰ سال از زمان جنگ به نظرتان دشمن قوی تر شده و آیا ایثار و شهادت و عشق به وطن در میان جوانان کاهش پیدا کرده است ؟
در پاسخ باید بگویم که هم محور مقاومت قوی ترشده و هم دشمن درآستانه فروپاشی است.
من درنسل نو چیزی کمتر از نسل قبل نمی بینم، میدان عمل که پیش بیاید جوانها خودشان را نشان خواهند داد ان شاءالله.
** * از خاطرات سالهای جنگتان بفرمائید.
یادم هست فردای عملیاتی تاکتیکی که عقب نشینی می کردیم ، حاجی اسدی فرمانده سرافراز لشگرمان آخرین فردی بود که عقب آمد. اول همه را عقب فرستاد و بعد خودش آمد. عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند و من نگران شدم که نکند اسیر شویم.
فردای روزعملیات بیت المقدس ۷ و گرمای تابستان شلمچه بود.
آخرین روزجنگ ،حاج قاسم سلیمانی صندلی به ا آمبولاس تویوتا سفیدی نصب کرده بود و خودرو را عملیاتی کرده بود وخودش درمحدوده چهار زبر و اسلام آباد و قصرشیرین جولان می داد.
حاج یداللهی همیشه پاش روی زمین بود و خودش تو آسمانها همیشه حال عجیبی داشتند.
در دعا و وداع آخرشب عملیات کربلای ۴ گردان خط شکن فجر لشکر المدی عج حضور داشتم. بچه ها از هم حلالیت طلبیدند که هردو آن شب شهید شدند.
آن شب با فرمانده محور،” آقا صالح” از آب با قایق رد شدیم ولی چون کارگره خورده بود برگشتیم وایشان در عملیاتهای بعدی جانباز نخاعی شد و حقیر هیچ نصیبی نیافتم.
** * چه مدت در جنگ بودید؟
عملیات ها می رفتم. جمعا دوسالی شد. در تمام مدت به عنوان نیروی بسیجی بودم. همزمان درس هم می خواندم و حتی ا واسط جنگ، کنکور قبول شدم ولی بعد از اتمام جنگ دانشگاه را ادامه دادم.
** * در سالهای دفاع مقدس هیچ وقت آسیب هم دیدید؟
یک بار شبی درمقر تاکتیکی شلمچه، با موج توپ اتریشی ده پانزده متر از زمین بلند شدم و به زمین خوردم ولی هیچ آسیبی ندیدم.
البته ذره ای ترکش در سر دارم که یادگاری هست و هیچوقت اذیتم نکرده.
تیر به انگشتم خورد وگوشی بی سیمم افتاد وفقط جاش برام مونده که دائم ببینم و یادم نرود که خیلی ها حانباز شدند وحق ها گردن ما دارند.
با من پسرداییم شهید شد و فقط استخوان هایش برای مادرش برگشت. پسرخاله وعموزاده ام هم زود شهید شدند ولی لیاقت من هیچ نبود.
** * با تجربه ای که در این ۴۰ سال کسب کردید باز حاضرید به جبهه بروید؟
اگر دوباره و سه باره جوان شوم و جنگ شود ، خواهم رفت و اگر الان هم جنگ شودخواهم بود.
گفتگو از مهر آفرین وثوقی