استاد دکتر تابعی:
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم؛ این شعر را میدانید سروده چه کسی هست؟ اسم شاعر در خود شعر آمده است. هست کلید در گنج “حکیم”، این شعر از حکیم نظامی گنجوی است.
مجری: استاد، مدتی فرصت نداشتید و درگیر سفر و کار های پژوهشی بودید و ما در اصل توفیق نداشتیم خدمت باشیم، الحمدلله توفیق رفیق شد و مجدد در محضرتون هستیم.
استاد دکتر تابعی:
خاطره ای از سفر نقل کنم: این سفری که من رفتم روز یکشنبه بود و تعطیل و بنده هم وقت آزاد داشتم. من در زندگیم خیلی کلیسا دیدم، جالب است. من در ایالت تگزاس آمریکا بودم. آنجا گفتیم ببینیم کلیسای اینجا چطوری است. بلند شدیم بالاخره رفتیم کلیسا یک جمله خیلی قشنگی دیدم و یادداشت کردم که دیدم این مناسب است تا برای امام زمان بخوانیم چون آداب کلیسای آن ها همه اش این هست که ما داریم دعا میکنیم که حضرت عیسی زود برگردد.
یعنی اصل دعای آن ها در یکشنبه این است که با ساز و آواز و احساس انجام میدهند و زن و مرد و پیر و جوان هستند و خیلی شلوغ بود آدم هایی که میآمدند به کلیسا، کلیسای بزرگی هم بود مقایسه کردم با خودمان دیدم این ها بیشتر هستند. بعد این جمله نظر من را به خود جلب کرد will we watch you can wait, it is worship یعنی اگر کسی منتظر حضرت عیسی باشد و مراقبت از خودش میکند که آدم خوبی باشد این یک نوع عبادت است.
مجری:
اگر نکته ای در آن بحث هستی شناسی و انسان شناسی فرمایشی باقی مانده است و احساس میکنید که باید مطرح شود بفرمایید چون بحث این جلسه ما بحث اصول فطری انسانی است بی ارتباط با آن مباحث انسان شناسی نیست و ربطی احساس میکنید که این وسط باید ایجاد شود بفرمایید.
خب اگر اجازه بفرمایید سوال را اینطوری عرض کنم، پایه های انسانیت بر چه مبانی و بر چه اساس و چه بنیان هایی گذاشته شده است؟
استاد تابعی:
اگر ما انسان را با قرآن مقایسه کنیم قرآن خودش را تفسیر میکند، تفسیر به قرآن داریم. در انسان هم یک نوع تفسیر داریم با عنوان تفسیر انسان به انسان (که آیت الله جوادی آملی هم کتابی با همین عنوان نوشتند) حالا یعنی چی؟ در سوره شمس، بعد از آن قسم های چندگانه ای که خداوند متعالوند متعال در این سوره می فرماید، وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا ، وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا (الخ) در انتها داریم که، فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا بنابراین محکمات انسان که همان فطرت آن است. متشابه هاتی هم دارد که باید در سایه فطرت تفسیر شود. اتفاقاً براساس این موضوعی که شما گفتید در مورد انسان ها دو تا از فلاسفه دو تا نظر متناقص دادند یکی از آن هابز است. او میگوید انسان ذاتاً شرور است ولی بخاطر نیاز های متعددی که دارد مجبوراً ریزه ریزه متقاعد میشود که باید قانونمند بشود و اگر آن را رها کنید یک حیوان بیشتر نیست منتهی چون حیوانات نیازشان محدود است ادعایی ندارند؛ که به هم احترام بگذارند.
ژان ژاک رسو بر عکس میگوید، میگوید انسان ذاتاً شریف است حالا به واسطه این که شیطان آن را گول میزند از خط راست منحرف میشود. که آقای طباطبایی معتقد هستند که این هر دو درست است. در این کلام سومی وجود دارد که اگر انسان را از نظر طبیعتش نگاه کنیم ، حیوانی بیشتر نیست ولی وقتی از نظر فطرت به آن نگاه میکنیم موجودی شریف است به طور که خداوند متعالوند متعال هم به شیطان میگوید که تو چرا سجده نکردی گفت من با دو دستم این مخلوق را آفریده ام به طور کلی به آن اختیار دادم پس بنابراین جوهر اصلی انسان آن اختیار و آزادی است که شکل تکوینی به انسان داده است. یعنی نقطه مرکزی انسان که از بقیه موجودات متمایز میشود همین است. البته موجودات دیگر را هم خداوند متعالوند متعال به آن ها آزادی داد که یک وقتی به مخلوقات و زمین و آسمان به همه گفت که بیایید با اکراه میآیید یا با رغبت میآیید؟ همه آن ها گفتند که ما با رغبت میآییم و خودشان را راحت کردند. به انسان چنین چیزی به آن شکل نگفتند. بنابراین جوهر اصلی انسانیت عبارت است از اختیاری که خداوند متعالوند متعال به انسان عطا کرده است به همین علت مراحل اختیار، از نظر شرعی، هم راه خیر جلوی آن گذاشته اند و هم راه شر؛ چون اگر موافق و مخالف نمیگذاشتند اختیار انسان معنا نمیداد. بنابراین آن چیزی که وجود دارد در برابر اختیارش، خداوند متعالوند متعال داده است. منتهی برای آن که از این اختیار استفاده کنیم یک چراغ بزرگی به ما داده است که این اختیار را ببینیم و آن عقل است آن عقل سراجی است در واقع پیدا میشود و به انسان راه را نشان میدهد.
خب به نظر من اگر کسی اختیارش را از همان ابتدا گذاشته باشد دست خداوند متعال هرچقدر آدم به طرف خداوند متعال برود و اختیارش را به دست آن بدهد از آن طرف هم برعکس آن میآید. خداوند متعالوند متعال یک مقداری از امور را به او یاد میدهد و واگذار میکند. احتمالاً مقربین جزء همین ها هستند که در عهد عزل قبل از آن که شیء بشوند و به دنیا آمدند کل اختیارشان را گذاشتند در دست خداوند متعالوند متعال؛
بنابراین به قول حافظ میگوید در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند * آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم . حضرت امام حسین (علیه السلام) در عصر عاشورا میفرماید الهی رضی بقضائک تسلیما لامرک لا معبود سواک این چیزی است که به نظر من میآید . ولی اگر برعکس اختیارت را در اختیار خداوند متعالوند متعال نگذاری میشود مثل فرعون که گفت أنا ربکم العلی که به یک وجه دیگر قابل تشبیه است میگویند انسان در آن اهل ازل خودش را در آینه ما به خودمان نشان داد یعنی چی مثلاً اگر ما در اینجا آینه بگذاریم آینه هم شعور داشت به آینه بگوییم چی میبینی میگوید شما را میبینم بنابراین در عهد ازل خداوند متعالوند متعال خودش را در آینه ما نشان داد. در آن عهد ازل گفت: أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَىٰ ما هم جواب منفی دادیم.
منتهی این طرف آب که آمدیم به اصطلاح داریم میگوییم که قالو لا بلا که آقای طباطبایی میفرماید هرموقع که کار خوبی انجام میدهیم داریم میگوییم قالو بلا هر لحظه که خلاف میکنیم میگوییم قالو لا بلا؛ پس بنابراین این خیلی مهم است که از نظر کلی ما یک آینه ای هستیم که وجود ما فقط او را نشان میدهد.
حالا بد نیست بدانید که یک خانمی است به اسم خانوم نانسی مورفی؛ به اصطلاح از متکلمین مسیحی است. که فکر میکنم دو بار هم به ایران آمده است. ایشان یک کنفرانسی ارائه کرده است در مورد نفس انسان از روح تا مغز یک عهده جمع شده بودند در آکادمی علوم نیویورک آمریکا تا نفس انسان را از روح تا مغز بحث کنند که در این کنگره آدم های زیادی بودند نرولوژیس، نروسرجن، متخصص کامپیوتر، تئوروژیس، فیلسوف بودند. از دیدگاه خودشان سیع کردند این نفس را توجیه و توضیح بدهند ایشان میگویند با تمام نظراتی که شما توضیح دادید؛ تقریباً چند نظر برای انسان موجود است یکی نظر ماتریالیست ها که میگویند انسان ماده است هرچی از روح و روان نشأت میگیرد در این بدن است و بدن متولد میشود و بعد میمیرد و همینجا تمام میشود. در یک جا میگوید اتفاقاً شیمی دان ها، بیولوژیست ها و پزشکان عقربه ذهن آن ها بیشتر به این سمت است همه چیز را در ماده جست و جو میکنند بعد گروه دوم گروه دوگانه انگار ها هستند که حالا کانت یا دکارت است یا یکی از آن ها که میگویند نفس جوهر مجرد است و برای خودش است؛ و بدن هم است که این دو تا یک طوری با هم آمیزش دارند منتهی از این که بعداً که انسان مرد چی بر سر نفس آن میآید؟ از اینجا به بعد، دیگر سکوت میکنند.
نظریه سوم؛ نظریه سه گانه انگاران است که روح و نفس و بدن را هر سه قبول دارند. ایشان میگوید که بعضی از علمای اسلام آن ها نظر چهارمی دارند که میگویند اصل این وجود خداوند متعالوند متعال است و تمام مخلوقات سایه ای از آن است. منتهی خودش اظهار میکند که چون در قرآن وارد نیستم بیشتر توضیح نمیدهم و احتمالاً نوع معرفی که میکند به نظر میآید که اشاره به ملاصدرا دارد. مسلمانان چیزی دارند به نام ایده آل ایزیم و مونو ایزم این ها وحدت وجودی هستند.
استاد دکتر قاضی پور:
بسم الله الرحمن الرحیم
جوهره خلقت آنچه حیات دارد تابع اصول مشترکی است. یعنی وجه خلقت جمادات و کائنات و هستی وجهی است؛ حالا محل بحث ما نیست؛ جهت و وجه خلقت مخلوقاتی که خداوند متعالوند متعال به آن ها حیات بخشیده است( نباتات، حیوان و انسان که انسان حیوان ناطق است) استاد فرمودند آن چیزی که انسان را متمایز میکند از بقیه حیوانات که البته انسان از حیث جهت خلقتی آن حیوانی است که قوه ناطقه و اختیار و بیان به آن داده شده است. چند اصل است، یکی اجتماعی بودن است یعنی خداوند متعالوند متعال به همه آن هایی که حیات بخشیده وابستگی به غیر را تعریف کرده است. استاد فرمودند نیاز هایی که براساس آن نیاز ها به تعبیری که من موافق نیستم که حیوانات وحشی باشند؟! الزاماً حیوانات به صورت ساختار خلقت و غریزه آن ها در تعادل کامل به سر میبرند. جنگل قانون دارد. ما جنگل را متهم میکنیم به بی قانونی، جنگل قانون دارد خلقت مخلوقات فارغ از انسان همه نیاز های طبیعی خودشان را در حد متعارف و متعادل از همدیگر بهرمند میشوند و آن چیزی که تعریف شده است را ایفای نقش میکنند.
هرگز هم نوع خودشان را نمیخورند یا حتی بعضی از مخلوقات که بنا نیست مرتفع کننده نیاز آن ها باشد هیچ وقت حالت تعرض به آن ها پیدا نمیکنند. از این وجه داشتن یک ساختار متعادل و داشتن یک جریان ارتباطی و اجتماعی از حیث حیات انسان هم مثل بقیه است. اختیاری که به انسان خداوند متعالوند متعال داده است قرار نیست این اصول را مخدوش کند. اشکال از اینجا آغاز میشود. چون قرار نیست این اصول ساختاری در خلقت آن هایی که خداوند متعالوند متعال به آن ها حیات بخشیده است مخدوش بشود باید بدانیم که اصل انسان بودن و به طریق اولی اصل حیوان با این تعریف ارزشی نه یک تعریف جعلی که ما سوار کنیم و حیوانات را علاوه بر نوعی جهل تعقلی محکوم کنیم به مثلاً جهالت و وحشی بودن و آن تعابیری که گاهی بعضی از فلاسفه به اشتباه گفتند. در نظریات آن ها آمده است. اگر این را دقت کنید انسان حیوان است و اصول حیوان بودنش را باید در عین داشتن اختیار، هتک نکند. بنابراین انسان قبل از این که با حوزه انتخاب و اختیار به هر مسیری وارد شود باید تأکید کنیم که اصول انسانی را باید به عنوان اصل انسان بودن برخواسته از نوعی از حیوان های مخلوق خداوند متعالوند متعال محافظت کند.
عقل او و اختیار او و قوه بیان او نیامده است که تعرض کند به بقیه خلوقات، به هم نوع خودش تعرض کند و ظلم کند فراتر از نیاز های قابل قبول و متعارف در خلقت او است بهرمنده شود این ها اختیار او و عقل او این اجازه را نداده است قرار هستی و اختیار خداوند متعالوند متعال بر این نبوده است. بله درسته که این امکان باز شده است و آن وقت انسان میتواند خودش را به حضیض ذلت ببرد و بل هم اضل شود.
با همین اختیار است که میتوانند به کمال برسند ولی منظور خالق این نبوده است که او خودش را به حضیض ذلت ببرد. بلکه میخواسته با انتخاب کمال متکامل تر بشود و سطح خودش را در نوع خلقت از انسان نوعی از حیوان که دیگر مسیر بستهای دارد و چرخه ی متعادلی دارد بالا بکشد. اما چون این اختیار را دارد متأسفانه گاهی ره را به بی راهه میبرد و این اختیار باعث میشود که با وسوسه های شیطانی و مسائل بدی به چپ راه برود.
حالا من منظورم به این نکته بود که در بحث انسان شناسی قطعاً قبل از این که به بد و خوب ها اختیاری بپردازیم باید بد و خوب هایی که در خلقت انسانی اصل است و مشترک است ملاحظه بشود و محافظت بشود. در مسیر کمالات بعدی نباید کاری و تعریفی و رفتاری انجام بشود که انسان بودن انسان را مخدوش کند همینجا است که بعضی ها البته اختلاف نظر هست ولی بعضی ها به صراحه میگویند که انسان بودن مقدم است بر مسلمان بودن؛ مقدم بر دینداری است. انسان باید اول انسانیت خودش را حفظ کند و اصول و چهارچوب های انسانی را مراقبت کند. اگر این کار را کرد میتواند متکامل شود و مسلمان کامل شود وگرنه اگر فرض کنیم کسی تصور کند مسلمان کامل شده است اما یک مسائل انسانی را زیر پا بگذارد قطعاً مسیر را اشتباه رفته است چون شرط لازم است ببخشید.
مجری:
یعنی فارق از اینکه چه دینی داشته باشیم، یک سری اصولی است که شرط لازم است. یعنی شرط لازم هر دین و دینداری، انسان بودن است. حالا پس همینجا خوب است از اصول همین انسان بودن سوال من بود که استاد فرمودند آزادی و اختیار که انسان میتواند و فرمایش شما این که ما این اصول انسانی را مقدم بر دینداری بدانیم، شرط لازم بر دینداری بدانیم که این دینی که بر این پایه ها بنا میشود بنا نیست که روی حیوانی بنا شود که هیچ پایه و اساسی ندارد؛ روی یک نوعی از موجوداتی که یک اصولی دارد، خود این موجود (انسان) یک اصولی دارد.
استاد دکتر تابعی:
البته از یک جهت دیگر هم میتوانیم بگوییم این دین است که میآید همان حیوان را که در واقع به قول معروف آن تعریفی که میگویند الانسان حیوان الناطق باز میگویند یک کمی غلط است این انسان این حیوان متاله یعنی انسان باید متاله باشد، الهی باشد.
انسان غیر از مراحل اولیه ای که گفتید مراحل دیگری هم دارد یعنی پایین تر از خط حیوان هم میآید و میرسد به مرحله سنگ و اینقدر این ها قسی و القلب هستند ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً ۚ وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ ۚ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ پس به این ترتیب سنگ پایین ترین درجه است از نظر سختی و بعد همینطور نرم میشود، میشود تراب، تین، طین لاذب و . . . که همه متاله هستند. تا میآید از مقام ملائکه که بالاتر شد آن موقع به مقام انسانیت کامل برسانیم و همه این ها ضمناً هرچیزی که در کائنات وجود دارد در انسان تعبیه شده است. حضرت علی میفرماید تو موجود صغیری هستی که دنیای کبیر در تو تعبیه شده است. یعنی از سنگ ما داریم تا مافوق فرشته ها و ضمناً میتوانیم به کمک اختیار بالا برویم و از این طرف هم با عدم اختیار صحیح که اختیار آن با خودمان هست به پایین میرویم یعنی هم به درجات میتوانیم برسیم و هم به درکات یعنی اگر به درجات برسیم برای خودمان است و اگر هم به درکات برسیم برای خودمان است بخاطر همین اینجا که میگویند جبر است معنا ندارد چون حالا بعضی وقت ها که جبر را توضیح میدهند میآیند میگویند خیام گفته است؛ “می خوردن من حق ز ازل میدانست * گر می نخورم علم خداوند متعال جهل بود” آدم هایی که یک کمی سوادشان پایین است این را توصیف میکنند به جبر که جبری بوده است. اما نه اتفاقاً برعکس آن است خداوند متعالوند متعال میداند که شما “می” خورید ولی میداند که میتوانید نخورید چون خودش داده است اختیار را به شما داده است که هم میتوانید بخورید و هم میتوانید نخورید و ضمناً اگر خداوند متعال مداخله میکرد اینجا آزادی از بین میرفت یعنی اگر انسان بداند که خداوند متعال بداند که تو میخوری و اختیار هم نداشته باشید و جلوی شما را بگیرد آن وقت دیگر دین معنا ندارد تا من خواستم بخورم خداوند متعالوند متعال جلوی من را میگیرد. بنابراین آن اختیار چی میشود؟! بنابراین بزرگ ترین نعمتی که خداوند متعالوند متعال به انسان داده است همان نعمت اختیار است به قول معروف لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین میشود اختیار.
استاد دکتر قاضی پور:
من حیفم میآید جملهای را استاد فرمودند گرچه مستقیم به بحث ما شاید مربوط نباشد ولی پر رنگ کنم و تأکید کنم. انسان از خلق به خالق پی میبرد مثلاً وقتی یک چیزی ساخته شده است و همین تولید را هم انسان میبیند درک میکند که چه شأن و شئون و توانمندی خالق راه پیدا میکنیم و از خالق، خلق صادر میشود این ها یک ارتباط لازم و ملزومی در هستی پیدا میکنند. که در رابطه با خلقت عالم هم اینگونه است و جالب است که خلقت انسان دقیقاً (چون خلق و خالق تجلی یکدیگرند)، خلق اطلاق کلش تجلی خالق است و در انسان در هر یک از انسان ها به تنهایی این تطابق خلق و خالق متجلی است یعنی انسان در وجود خودش میتواند ابعاد ظهوریه الهیه را کشف کند میشود در انسان یافت هم در جسم که استاد فرمودند هست و هم در ابعاد روحانی اینگونه هست که قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وقتی گفته میشود، مطلق است مجری:
من یک استفادهای میکنم از فرمایش شما و استاد آن هم این که میتوانیم بگوییم که پس اگر ما به اصول انسانی اعم از اختیار و آزادی یک چیزهای دیگری هم من ذهنیت از حضرت عالی دارم فرمایشات جلسات قبل داشتید از همان اصول ما میتوانیم بگوییم اصول انسانی اصول الهی هم هست یعنی اختیار را اگر در انسان دیدیم در خداوند متعال دیدهایم آزادی را در انسان به عنوان یک اصل ببینیم در خداوند متعال باید شأنی قائل باشیم.
استاد دکتر تابعی:
خب این که همان حدیث مشهور من عرف نفسه فقد عرف ربه است. البته باید با دو حال بخوانیم یعنی یک طرفه نیست یک طرف این است که اگر به قول ملاصدرا به نفس خودمان نگاه کنیم که النفس فی وحدتها کل القوا منظورش است؛ تمام کار هایی که ما اراده میکنیم و دستمان را تکان میدهیم و میبینیمو … در عین حال ما یک نفس واحدی داریم که دارد در عین حال کار های متعددی از آن صادر میشود همین را هم که بزرگ کنیم در واقع میشود خداوند متعال یعنی خداوند متعالی بزرگ عالم خداوند متعالیی است که اراده دارد، علم دارد، اختیار دارد و قدرت دارد و کل جهان هستی را دارد اداره میکند. این فاز اول است. اگر از این طریق که برهآن صدیقین است، نفس خودمان را شناختیم حالا باید ببینیم آن خداوند متعالی بزرگ چه چیز هایی دارد در نفس خودمان به وجود بیاوریم خداوند متعالوند متعال علم است پس ما باید در وجود خودمان علم به وجود بیاوریم خداوند متعالوند متعال قدرت است پس در خودمان باید قدرت به وجود بیاوریم خداوند متعالوند متعال حیات است حیات الهی باید به وجود بیاوریم والا اگر فقط قسمت اول بود و قسمت دوم نیاید باز هم بدرد بخور نیست یعنی انسان بعد از این که از طریق این سایت درونی خداوند متعال را شناخت و احتیاج به هیچ برهان دیگری هم ندارد که به آن میگویند برهان صدیقین فاز دوم برعکس میشود من عرف ربه فقد عرف نفسه یعنی وقتی که خداوند متعال را بشناسید و اوصاف خداوند متعال را در خودش بیاورد و متجلی کند آن وقت انسان کم کم خداوند متعالگونه میشود، میشود جانشین خداوند متعال، این خلیفه اللهی همین است تمام اسماء خداوند متعال را در خودمان داشته باشیم و خداوند متعالوند متعال به ما آموخته است و به ما داده است آنجا که می فرماید عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها
استاد دکتر قاضی پور:
من همینجا چند کلمه بیان میکنم که ورودیه آن نکتهای است که شما فرمودید که استاد میفرمایند علم، قدرت، آزادی این ها همه در خداوند متعالوند متعال مطلق هست. حب، محبت، عشق حالا در ادبیات مختلفی این ها را به کار میبرند. منظور یکی هست. یا نوع دوستی که گفته میشود. براساس همین عشق و حب و محبت است آن را تفکیک میکنند ریشه این ها همش یکی است دعوای عنب و انگور نباید کرد (مجری: حتی در جمادات هم میآید جماداتی که باهم مخلوط میشوند این ها یک حب ذاتی نسبت به هم دارند آن هایی که نمیشوند سنگ ها و فلز هایی که نمیشوند از نظر وجودی یک تفاوتی باهم دارند یا اصطلاحا حبی به هم ندارند)
استاد دکتر تابعی:
اگر مراحل را از جمادی بگیریم جذب و دفع داریم در بالا که میآید شهوت و غضب داریم شهوت هیجان جذبی است تا میآید بعد کراهت و عداوت داریم و بعد محبت داریم و بعد تولی و تبری داریم و هینطور برویم بالا (مجری: تولی و تبرا که از فروع دین است، خود شاخهای از حب است که اینجا خودش را نشان داده است)
استاد دکتر قاضی پور:
یا مثلاً حالا این کلمه را عیبی ندارد بگوییم کمال خواهی، اگر خود خداوند متعالوند متعال کمال خواهی نداشت، خلق نمیکرد.
استاد دکتر تابعی:
خداوند متعال کمال خواه است که خلق کرد و در حدیث هم که می فرماید: من میخواستم خودم را ببینم آدم را خلق کردم. در واقع ما الان دو جانبه هستیم خداوند متعال که ما را میبیند احسن الخالقین میگوید و ما هم اگر در آینه خداوند متعال ببینیم اگر در آینه خداوند متعال خودمان را ببینیم چی میبینیم؟ هیچی نمیبینیم خودمان را نمیبینیم خود آقای دستغیب پریشب یک کلمه از او شنیدم خیلی قشنگ بود. داشت میگفت که اگر کسی بداند که هیچی نیست آن را تعریف کنند تأثیری ندارد و توقیف هم کنند تأثیری ندارد چون هیچی نیست شما صفر را در بی نهایت ضرب کنید میشود صفر پس بنابراین انسان هایی که به این مقام رسیدن که ما هیچی نیستیم پس دیگر خیالشان از همه جا راحت است چه از آن ها تعریف کنند و چه تمجید کنند تفاوتی نمی کند.
استاد دکتر قاضی پور:
من همینجا خدمت استاد عرض کردم که امام خمینی (ره) فرمود ما همه هیچ هستیم هر چیزی هست اوست نفرمود از اوست. این همان توحید است همان کوس أنا الحق زدن منصور حلاج است.
فارغ از خود شدم و کوس اناالحق بزدم ******** همچو منصور، خریدار سر دار شدم
استاد دکتر تابعی:
آره مثلاً شما یک آینه بگیرید بگذارید نوک بینی خودتان چی میبینید یک چیز گوشتی بد شکلی میبینید بعد وقتی آینه را بزرگ میکنید که لبت میآید و بینی و چشمت میآیید میبینید که نه زشت نیست دماغ در آن مجموعه بزرگ و همانطور برو برو تا یک آینه درست کنید که کل مخلوقات در این آینه باشد شما آنجا خودت را چطوری میبینی هیچی نمیبینید آن وقت بنابراین وقتی میخواهید زیبایی ببینید باید خودت را نبینی (استاد دکتر تابعی: خود را در آن دریا، مستغرق می بینی خودت را در آن دریای بیکران ببینی) یک پای بر خود نه، یک پای در کوی دوست.
مجری:
اگر اجازه بدهید همین بحث را یک گریز دیگری به آن بزنیم. اگر همین نوع مفاهیم و همین اصول یک آسیب هایی بخاطر دنیانگری در آن وارد شده است آن تعریف قلب شده است مثلاً در اسلام وقتی میخواهیم بحث صداقت را بگوییم که در دنیا هم خیلی جاری و ساری است چهره مخالف آن را تعریف میکنیم میگوییم نفاق اما نفاق که چهره مخالف صداقت و صدق و صفا و صمیمیت و راستی است برای آن که آن را تعریف کنند این را میگویند و برای آن که پوششی بگذارند میگویند محافظه کاری؛ حالا سوال من این است این را مثال زدم میخواهم بگوییم همین گزاره ها همین اصول انسانی که الان فرمایش کردید این را میآیند یک آسیب هایی بر آن وارد میکنند که جوان ها این را میبینند و فکر میکنند این است یا دوستدار این جلوه دنیایی این اصل میشوند همان بحث آزادی، آزادی های خاص مادی را در آن میبینند و بعد نمیشود که آن ها را رشد داد از این سمت به آن سمت اکثر روحانیون مشکل جدی آن ها این است که نمیتوانند از همین چیزی که این جوان فهمیده است آزادی فرض کنید در مراودات در جامعه آزادی هر نوع رفتاری که خواست این را این جوان دارد اما اکثر آقایون که مرجع رجوع جوانها هستند و باید پاسخ بدهند، نمیتوانند این را از همینجا عبور بدهند نمیتوانند بفهمند که این، یک شکل ناقص شده آن حقیقت است.
وقتی میگویم آقایون، یعنی آن هایی که باید جواب جوان تشنه حقیقت را بدهند. اصل سوالم این است که آن ها (اعم از حوزویان و دانشگاهیان) بلاخره مرجع جوان ها هستند و میخواهند پاسخ بدهند و میخواهند این را درست کنند و نمیتوانند آن ها را عبور بدهند از این سطح نازل به یک حقیقت بالاتر، چرا نمیتوانند؟ سوال این است و روش آن چیست؟ بعضی ها قامض میگویند.
استاد دکتر تابعی:
همین خود ما اگر همین صحبتی که میکنیم برویم و سر کلاس بگوییم یکی از ایراد هایی که دانشجویان اغلب به ما می گیرند، همین است که می گویند “فلانی تو به نظر میآید یک چیز هایی بلد هستی و خیلی هم بلد هستی منتهی ما نمیفهمیم که شما چی میگویید”(همراه با خنده استاد و حضار) یک مزاحی کرده اند که میگویند شب اول قبر میرداماد شهیر را بردند در قبر، شروع کرد آن کلمات استوقوساطن اسوقوس را تکرار کردن، ملائک گفتند حضرت حق ایسان چه می گویند؟!! خداوند متعال گفت ما هم نمیفهمیم چی میگویید ولش کنید.(خنده حضار)
این کلمات سنگین و ثقیل واقعاً وجود دارد. تنها کتابی که توانسته است این مشکل را حل کند که هم آدم های عالم بفهمند و هم آدم هایی که علم ندارند خود قرآن است. قرآن یک مسئله بزرگ، ظریف و دقیق است که حتی علمای بزرگ هم در آن مانده اند با یک مثال حل میکند. و این خیلی هنر است. افراد دیگر نمیتوانند مثلاً حتی این آقای جوادی آملی که ما پیش ایشان رفتیم من گفتم آقا یک خواهش دارم گفتن بگو گفتم اینقدر شما لغات وزین میگویید خیلی هم خوششان میآید ولی من معنی آن ها را نمیفهمم! اگر بشود یک فرهنگ به نام فرهنگ لغات بکار برده در نوشته های خودتان بدهید. آقا تأیید کردند و گفتند کاین آقای پارسانیا قرار شده این کار را انجام دهد. الان منتهی من نمیدانم از 2 سال پیش این فرهنگ درآمده است یا نه، ندیدیم.
یک تفسیر نهج البلاغه نوشتند که دو جلد آن در آمده است واقعاً خیلی سخت است البته هرچقدر هم بخواهند بیاورد پایین نمیشود. مثلاً ما الان اگر برویم سر کلاس ابتدایی و درس بدهیم، نمیتوانیم درس بدهیم اصلاً نمیشود.
استاد دکتر قاضی پور:
این هنر، هنر خداوند متعال است که خلاصه با قرآنش به زبان همه سطوح سخن گفته است.
البته خداوند متعال در همان جملات هم همه سطوح را مستطر کرده است. دو نکته است یعنی نه این که فصل مقدماتی، فصل اول، فصل کلاس های بالاتر نه در همان جملاتی که عامیه برداشت میکند تحصیل کرده برداشت بالاتری میکند و عارف برداشت بالاتری میکند و معصوم هرچقدر غور می کند به نهایت نمیرسد.
الان آن چیزی که من فکر کردم به شکل عملیاتی باید انجام بدهیم الان کل جامعه اعم از استاد و عامی همه احتیاج به یک آرامش روانی دارند این جامعه الان جامعه فقط ما نیست کل جامعه جهانی الان متزلزل است تمام شلنگ تخته ها که انداخته است و تکنولوژی هایی که به وجود آورده است سرانجام رسیده است که آرامش روانی به قول آمریکایی ها happiness ندارد. happiness به معنای واقعی کلمه یا meditation که اصطلاح دیگر آن است ندارد و همه به دنبال این منبع میگردنند حالا خارجی ها جدیداً رفتند به دنبال هندی ها و بودایی ها یا مثلاً فلسفه ذن دارند کار میکنند ولی وقتی نگاه میکنید مثلاً 17 رکعت نماز ما کسی اصرار آن را بداند بهترین کار برای meditation است حرکت دارد ذکر دارد منتهی اصرار آن را ما نمیدانیم که الان شما میایستید و بعد خم میشوید و بعد مینشینید واقعاً کسی نمیداند که چرا اینطوری است و چه آثار بیولوژیک همین حرکات دارند. شما اینقدری که بایستید و بروید سجده و بنشینید چند بار هم تکرار کنید و در سکون باشد ثابت شده است که سیستم فیزیولوژیک شما تنظیم میشود حالا بعضی ها این را رها کردند و میروند در چین که مثلاً طب سوزنی بزنیم تا ببینیم چه می شود.
نماز چهار تا رکن دارد غیر از رکن از نظر دستوری یکی احکام نماز است که ما خیلی نمیدانیم، میدانیم اما کم، بعد از آن آداب نماز است و بعد آن اسرار نماز است که اگر کسی این سه تا را خوب بفهمد و انجام بدهد به حال نماز میرسد من اسم آن را گذاشتم احوال نماز و تا احکام و آداب و اسرار را نداند به آن حال نمیرسند و چون به آن حال نمیرسد خیلی برای او مزه ندارد که انجام بدهد ما باید یک فرمول عملیاتی برای دانشجویان درست کنیم که کم کم آن ها را آشنا کنیم مثلاً امام خمینی کتاب اسرار نوشتند تمام کتابش عربی است و یک کتاب فارسی نوشتند که اسرار نماز است و این را هدیه کردند به سید احمد همان کتاب با این که فارسی است کلمات نامفهوم زیاد دارد.
مجری:
بله ایشان زبان نوشتاری سنگینی داشتند علی رغم این که زبان گفتاری آن ها خیلی روان و مردمی بود. یک نکتهای حالا در فرآیند و روش که رفتیم قدیمی ها بنای آن ها بر این بوده است که در همین موضوع از مجاز به حقیقت بردن انسان ها و به خصوص از جوان ها انتخاب میکردند، دستورالعمل میدانند. یعنی خیلی با افراد جوان حرف نمیزدند اینقدری که ماها حرف میزنیم برای آن ها میگفتند یک مقداری دست به کار بشوید و یک مقداری تلاش کنید و حرکت کنید برای این که این ابزاری که در اختیار شما است خودتان یک مقداری بروید، بین راه متوجه میشوید و به آن میرسید. به نظر میرسد که این وسط، این موضوع مغفول مانده است.
استاد دکتر تابعی:
یک بحثی است شما وقتی میخواهید یک کار عملی به یک فردی یاد بدهید خودتم باید آن عمل را انجام داده باشید ما چون انجام ندادیم فقط داریم حرف میزنیم او دیده است که در عمل این آدم کارهای بزرگی انجام میدهد و وقتی هم به شکل عملی به او میگوید قبول میکند. منتهی چون ما خودمان عمل اصلی که خودسازی بشود انجام ندادهایم بخاطر همین خیلی در دل بچه ها نمینشیند.
روشش همین است که بچه ها بیایند از ما یک نوع خودگذشتگی و دوستی و به قول خارجی ها forgiveness میگویند. عشقی که دکتر قاضی پور گفت معنی عشق اصلی آن است که شما بدهید نه این که بگیرید. یعنی هرکس که در ذهنش این است که یک چیزی بگیرد حتی در مسائل زناشویی، من به این دلیل عشق و محبت به خانم دارم برای آن که میخواهم از طریق او من لذت ببرم. این غلط است و هنوز خیلی عشق کاملی نیست باید طوری باشد که از دادن و دهش خوشت بیایید من یک مثال بزنم شما الان مثلاً میبینید یک پول و سکه ای که به شما میدهد ته ذهنت خوشحال میشوید بعد اگر این سکه را طوری بدهید که از دادن به همان اندازه که گرفتید خوشت بیایید آن وقت اصل شروع میشود آیا ما واقعاً میرویم به همان اندازه که سکه گیرمان میآید سکه میدهیم خوشمان میآید؟ نمیآید که خود آیه قرآن میگوید لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ مزه “برّ” را نمیچشید مگر این چیزی که خیلی دوست داشتید بدهید نه پایاپای بیشتر است آن چیزی که من خیلی دوست دارم و لذت میبرم یعنی به همان اندازه که پول گیرم آمده لذت بردم به همان اندازه هم لذت دادنش را داشته باشم که خیلی کار آسانی نیست.
