انسان شناسی: دکتر تابعی و دکتر قاضی‌پور

مقدمه
اینجانب علیرضا فتاحی مهندس، ارشد مدیریت آموزشی و دانشجوی دکترای مدیریت سال‌هاست که از محضر استاد عزیزم جناب آقای دکتر سعید قاضی‌پور بهره‌مندم و اکنون توفیق یافته‌ام مباحثات ایشان با استادشان جناب آقای دکتر سید ضیاءالدین تابعی را اجرا نمایم و پس از اولین جلسه که به بحث هستی‌شناسی پرداخته شد، موضوع انسان شناسی دومین جلسه بحث است که با سؤالات بنده و پاسخ‌های اساتید ارائه می‌گردد. لازم به ذکر است آنچه مطرح می‌گردد بدون آمادگی قبلی و به صورت کشکولی است و لزوماً فلسفی یا عرفانی یا فقهی و امثالهم نمی باشد. امید است مورد توجه علاقمندان و مشتاقان کسب معرفت قرار گیرد.
علیرضا فتاحی
24/6/98

مجری محترم: در آن تقسیم بندی که ابتدای بحث کردیم و دانشگاه در خدمتتان بودیم فصل‌های صحبت را بردیم روی ابتدا هستی‌شناسی و بعد از همان جا گریزی زدیم به انسان شناسی، اصول انسانی، و اصول فطری و بعد بنا شد که فصل‌های بعد روش‌شناسی، جامعه‌شناسی و غیره را هم آرام آرام بعد از این بحث اصلی، رابطه هستی با انسان و انسان با هستی، رابطه هستی با خدا و انسان با خدا این چهار متغیر و تلاقی این‌ها را با یکدیگر بحث کنیم.
الان در این بحث و این فضا آن مطلب و آن صحبتی که نطفه آن از همان جلسه منعقد شد این بود که رابطه انسان با هستی که هم انسان‌شناسی به ما هو انسان و هم رابطه آن با هستی را اگر اجازه بفرمایید در قالب یک سوال که مطرح شده است شروع نمایم . آن هم این که من عرف نفسه فقد عرف ربه این که نفس خود انسان، و حقیقت انسانی هرکس خودش می شناسد و در واقع هستی او چیزی خارج از وجود حق نیست که از خداشناسی نمی‌تواند جدا باشد، چطوری و از کجا باید شروع کنیم.
چون هم خیلی راه ساده‌ای است «نحن اقرب الیه من حبل الورید» (آیه 16 سوره ق) «و هو معکم اینما کنتم» (آیه 4 سوره حدید) و آیاتی که این چنین اشاره می‌کند به نزدیکی خدا تا جایی که دیگر این حدیث می‌فرماید،اگر شما از خودتان شروع کنید از من شروع کرده اید در اصل از همانجا به خدا میرسید.
استاد دکتر تابعی: بسم الله الرحمن الرحیم برای اینکه این حدیثی که خواندید مشخص شود باید به دو صورت بخوانیم و برای این که موضوع کمی روشن شود امام خمینی می گوید این شعر را دو مرتبه باید بخوانیم. خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد.
این مدت زمانی که من دنبالش بودم که رمز و رازی را پیدا کنم.
ایشان می‌فرمایند که این شعر را باید دو مرتبه بخوانید.
معنای اول به این ترتیب است که اینقدر این پیر ما خوب است که با اسم غفور خطا ها را می‌پوشاند.
که اگر اینطوری نکند معنی اول آن غلط است پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد پیر می‌خواسته خطای خدا را بپوشاند که خدا خطا کار است یعنی رندی حافظ از اینجا است.
یعنی چی ما اگر بخواهیم خدا را برای کسی بگویم می‌گوییم به نفس خود مراجعه کن.
در نفست اراده می‌کنی، بر اثر اراده دستت را تکان می‌دهی، در اثر اراده راه می‌روید شکی ندارد شما وقتی اراده کنید راه می‌روید و وقتی اراده نکنید راه نمی‌روید.
یک چیزی به نام اراده در نفس شما وجود دارد که به قول ملاصدرا می‌گوید النفس فی وحدتها کل القوی.
یک چیز واحدی وجود دارد که برای تمام اعضای ما دارد حرکت صادر می‌کند و اگر این را بفهمید دیگر فهم مسئله خدا فهمش آسان است عین همین را بزرگ و بزرگش کن می‌شود یک خدایی که فرمانروای جهانیان است و اراده می‌کند.
وقتی امر می‌کند به یک چیزی هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ
ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻰ ﻣﻴﺮﺍﻧﺪ ، ﻭ ﭼﻮﻥ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻛﻨﺪ ، ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ : ﺑﺎﺵ . ﭘﺲ ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ .(سوره غافر آیه ۶٨) اراده می‌کنید فوراً دستت را می‌آوری بالا هیچ لحظه‌ای فاصله باقی نمیماند، تازه برای ما لحظه ی آن خیلی کوچک است.
یعنی از زمانی که اراده می‌کنید و دسترا بالا می آورید زمانی وقت می‌گیرد ولی برای خدا لنمیحظه ای هم وقت نمی ‌گیرد.
حالا بعد از این که یک مقدار از طریق نفسش خدا را شناخت حالا باید برود و اسماء خدا را بشناسد و در نفس خودش پیاده کند.
این ها یعنی چی؟ باید علیم، علامه و عالم را بشناسد و قادر و قدیر را بشناسد. کم کم در اثر علم شروع کند به تکامل.
پس بنابراین قرائت دوم آن می‌شودمن عرف ربه فقط عرف نفسه، اگر اسامی و صفات خدا را بداند کم کم می‌تواند در نفس خودش این ها را در واقع پیاده کند.
بنابراین اگر کل مشکلاتانسانها را حل کنیم اساس آن به جزء هستی اصلاً نمی‌تواند مبدأ حل مشکلات قرار بگیرد.
می‌رویم جلو تمام اختلافات کل 72 فرقه‌ای که وجود دارد مشکل آنها را براساس هستی شناسی حل کنید.
هستی شناسی حتی در شکل خیلی ناقص در غرب هم به شکل اگزیستانسیالیست مطرح شده است منتهی خیلی سطحی و ضعیف بحث شده است. آن هستی شناسی که ما داریم هستی شناسی دینی است و قسمت عمیقی است.
من یادم می‌آید به آن شعر مولوی که می‌گوید دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر، کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
گفت که شهر آنچه می‌گردید ما گشته ایم یافت می نشود گفت آنچه یافت می نشود آنم آرزوست.
می‌گویند حافظ در جواب مولانا یک شعر گفتند حافظ گفته است انسان در عالم خاکی نمی‌آید بدست از نو باید آدمی ساخت و از نو عالمی بنابراین می‌گوید انسان مقدمه این ها است.
در کلاس یک قصه رمان مانندی داشتم برای بچه ها تعریف می کردم با این مضمون،
به سنگ گفتم تو چی می‌خواهی بشوی؟ گفت می‌خواهم نرم بشوم از این سفتی خیلی خوشم نمی‌آید اگر خاک باشم و نرم بشوم کمی لطیف تر هستم. خاک شد، وقتی خاک شد دیدیم که باد دارد آن را می‌برد این طرف و آن طرف گفت نه اگر می‌شود یک کمی آب بریزید روی من که چسبنده و نرم بشوم ولی چسبنده بشوم که باد مرا نبرد.
بعد از این که شد دید خیلی خوشش نمی‌آید می‌خواهد مثل لجن شود حداقل لجن یک کاری می تواند بکند. لجن شد و گفت من دیدم که این لجن ها را کوزه می‌کنند دلم می‌خواهد یک کوزه گر بیاید من را یک کمی بچرخواند و فوتی کند.
به کوزه گفتند تو چی می‌خواهی بشوی؟ گفت کوزه به چه درد می‌خورد دلم می‌خواهد مثل یک گیاهی باشم رشد کنم و تولید مثل کنم، ابراز وجود کنم بشوم گیاه.
تبدیلش کردنند به چنار به چنار گفتند چه می خواهی بشوی؟ گفت من حرکت نمی‌توانم بکنم می خواهم بشوم مگس از من بهتر است من بشوم مگس بهتر از آن است که بشوم چنار.
مگس که شد خلاصه سلسه حیوانات (البته نه مانند تطابق داروین) طبق روال معمولی می‌خواهم مثلاً بشوم ماهی بعد بشوم قورباغه و بعد بشوم خزنده همه این ها شد و آخر کار گفت بازم دیدم راضی نمی‌شود گفت نه من دلم می‌خواهد حیوانی بشوم که روی دو پا راه بروم و مستوی القامه باشم سایر حالات خیلی در شأن من نیست.
خلاصه شد آدم دو پا گفت حالا چی می‌خواهی؟ گفت نه نطق هم باید انجام بدهم. حیوانی که پشتوانه نداشته باشد که بدرد نمی‌خورد. من باید یک کاری انجام بدهم و یک وجودی از خودم داشته باشم که بعد با نطق ابراز کنم. خلاصه گفتند اشکالی ندارد به تو یاد می‌دهیم که مثلاً موشک بسازی و در فضا سیر کنی و . . . گفت این هایی که می‌گویید درست ولی جن هم که بشوم که همین ها را بلد باشد همین کار را انجام می‌دهد و تخریبش کمتر هست گفت نه گفتند آن کی هست گفتند آن ملائکه می‌شود. کارهای بزرگ انجام بدهد و تخریب در آن نباشد.
بعد به ملائکه گفتند بیا بنشین من می‌خواهم مثل آدم بشوی.
تشریف ببرید به آدم سجده کنید بعد خدا به آدم گفت تو می‌خواهی مثل کی بشوی و چی بشوی؟
آدم گفت می‌خواهم مثل خودت بشوم.
خدا به آدم گفت تمام این هایی که بدست آوردی از سنگ که منهی 100 بود تا آمدی پیش من که به 90 رسیدی اگر بخواهی جانشین من بشوی یا خلیفه باشی باید تمام این تعیناتی که پیدا کردی همه آن را بریزی دور.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست.
تنها کسی که این موضوع را عملاً به معرض نمایش در آورده کی بوده است؟ که از کل تعلقات و تعینات گذشته است؟
ملائکه به خدا گفتند که ایراد گرفتند که یک آدم خونخوار برسد به خدا (نحن نسبح و نقدس لک)خدا گفت حرف بیخودی میگید موضوع را لوث نکرد. انی اعلم مالا تعلمون خداوند گذاشته بود که در صحرای کربلا به ملائکه نشان بدهد این که من گفتم این است.
استاد دکتر قاضی پور: بسم الله الرحمن الرحیم افتخار دارم که محضر شریفتان هستیم و استفاده می‌کنیم و این بهانه‌ای است که کسب فیض کنیم از وجود شریفتان که همیشه استفاده کردیم.
چون اجازه می‌دهید نکاتی و اشاره‌ای به احسن الخالقین کردید که واقعاً هر خلقی مکنونات باطنی و ذهنی خالق در آن متجلی می‌شود و اصالت هم به مطلوبیت طلبی هست.
یعنی کسی نمی‌آید یک چیز بدی را طلب کند وقتی در موضع تولید و خلق است. خداوند هم در خلقت اصالتاً بنای بهترین خلق را داشته است که طبیعت خلقت این است.
بهترین تولیدکننده آن کسی است که بهترین تولید و محصول را ارائه بدهد.
و خالق قادر آن قدرت وجودیش را در بهترین خلقش متجلی می‌کند.
انسان مظهر همه اسماء و صفات الهی می‌شود زیرا خداوند با خلق انسان خلاقیت خودش را تثبیت کرده به ظهور کشانده و به ظهور رسانده است.
استاد تابعی خیلی خوب فرمودند که بالاخره انسان حیوان ناطق است.
اما این ناطق بودن نه فقط گفتن و خواندن است برای این که می‌دانیم همه حیوانات نوعی گویش و خواندن دارند و فراتر از این است بلکه آن اختیار و انتخابی است که فرمودند انسان دارد.
اما آن هم کافی نیست چون اجنه دارای یک انتخاب و اختیار شدند آنها هم خوب و بدهایی را انتخاب می‌کند و آنها هم انتخاب‌گر هستند.
اما سیروریت ندارد، کمال و طی مسیر کمالیه فقط منحصر به انسان است.
بنابراین ملائکه از روز اول تا آخر یک درجه‌ای دارند، مقام معلومی دارند.
اما انسان است که حیوانی است که با اختیار انتخاب می‌کند و با انتخاب برتر و بهتر خودش را به مسیر کمال می‌رساند و انسان کامل می‌شود.
بنابراین تمایز انسان از بقیه مخلوقات که آن را اشرف مخلوقات می‌کند وصال دوست است همان فناء فی الله همان که گفتند باید رها کند همه چیز را تا بتواند به مقام وصل برسد همان طی طریق است همان مسیر کمالیه است که باید طی کند و به جایگاه خلیفه اللهی برسد.
اگر انسان این شأن را در خودش تجلی نکند به درجه حقیقی انسانی خودش نرسیده است لذا اگر خداوند خودش را تحسین می‌کند، تحسین به انسان کامل که خلق کرده است می‌کند نه انسانی که در حضیض ذلت خودش را قرار بدهد یا بل هم أضل از حیوانات بشود و حتی از سنگ پایین‌تر گردد.
هر انسانی با توجه به آن امکان اختیار و انتخاب و امکان طی طریق و کمالی که ظریفتش به آن داده شده است می‌تواند مسیر را طی کند و یا نه، خودش را در جایگاه کمتر از حیوانات قرار بدهد.
استاد دکتر تابعی: کمتر از حیوانات که نه حتی کمتر از سنگ این که من از سنگ شروع کردم دلیلش این بود که همه این ها دلیل قرآنی دارد.
می‌گوید بعضی ها اینقدر قصی القلب می‌شوند کالحجار او اشد قسوه قرآن است می‌گوید اگر سنگ را بشکافید از داخل آن آب در می‌آید ولی کسی که قصی القلب شده است دیگر از آن هیچ خیری در نمی‌آید.
بعد از مرحله بالاتر از سنگ همان چهار چیزی است که گفتیم یکی خاک نرم تراب است. تراب شدیم و مرحله بعد تین است، مرحله بعد، وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ، ﻭ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔِﻠﻲ ﺧﺸﻚ ﻛﻪ ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻟﺠﻨﻲ ﻣﺘﻌﻔّﻦ ﻭ ﺗﻴﺮﻩ ﺭﻧﮓ ﺍﺳﺖ ، ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ .( الحجر ٢۶) بعد از آن خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻠﻲ ﺧﺸﻜﻴﺪﻩ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﻔﺎﻝ ﺁﻓﺮﻳﺪ .(الرحمن ۱۴)
که بعد از آن مرحله نباتی و حیوانی شروع می‌شود تا آن مراحل بالایی که گفتیم .
همان گونه که دکتر قاضی پور گفت و آیت الله جوادی می‌گوید انسان موجود اصلی است. تمام مخلوقات بین راهی هستند. یعنی مثلاً نبات به ماکسیمم نباتی می‌رسد یا مثلاً جن خیلی که برسند به مقام ملائکه برسند یا ملائکه به مقام خاص خودشان می‌رسند به طوری که در جریان معراج داشت حضرت همراه جبرئیل می‌رفت گفت دیگر از اینجا نمی‌توانم بیایم .
استاد دکتر قاضی‌پور: می‌خواستم یک نکته‌ای را که فرمودند تأکید کنم آن هم این که یک نکته ظریف در این فرمایش استاد بود، آن هم حد یقف نداشتن سیر الی الله هست برای انسان یعنی حتی مسیر کمال رسول خدا صلوات الله علیه که خاتم انبیاء هستند و اشرف مخلوقات هستند و آمدند و شدند یعنی زندگی دنیوی ایشان به حسب ظاهر تمام شده است اما سیر الی الله، الی الابد و تا بی نهایت است.
استاد دکتر تابعی: چون مسیر به سمت وجود لایتناهی است چون خود تجلیات حضرت باری تعالی هم نو به نو است و کهنگی وجود ندارد. مظهر آن هم به سمت عالم قیامت هم که برویم در بهشت هم درجات تکامل هست ولی چون ما به عقلمان نمی‌رسد خداوند دیگه بحث آن را نکرده است.
یک جا بحث کرده است می‌گوید یک چیزهایی به شما می‌گوییم که اصلاً فکر آن را نمی‌کنید باز هم آیه قرآن است همان است که در بهشت هم احتمالاً درجات تکاملی وجود دارد.
استاد دکتر قاضی‌پور: قطره با دریاست تا با دریاست اگر به مقام وصال الهی متصل و متصف بشویم به بی نهایت خواهیم رسید.
استاد دکتر تابعی: در واقع در تسبیحات اربعه هم است در تسبیحات اربعه اول می‌گوییم سبحان الله، سبحان الله یعنی خدا منزه است. بعد تکمیل تر می‌کنیم می‌گوییم مزین بهترین کمال می‌شود که می شود چی؟ که الحمد الله از این بالاتر که برویم می‌شود لا اله الا الله از این بالاتر که برویم می‌شود چی؟ الله الکبر.
استاد دکتر قاضی‌پور: پس قل الروح من امر رب، روح که از امر رب هست با انا لله و انا الیه راجعون وقتی به آن بازگشت و رجعت پیدا می‌کند امر الهی که بی نهایت است و قابل امکان وصف آن نیست را پیدا می‌کند.
مجری محترم: جالب است که قبل از این که شعر را عرض کنم با این آیه قرآن که هو الاول هو الآخر هو الظاهر و هو الباطن بکل شیء علیم اول و آخر و ظاهر و باطن انسان خدا است.
و شعری که حافظ در این جهت می‌خواند: ای که جان جهانی و جهان جمله بدن همین یک تکیه برخی‌ها می‌آیند فکر که می‌کنند می‌گویند این جهان خلقت، آسمان‌ها و کهکشان‌ها یک چیزیست و خدا هم یک چیزی است.
همین را آقای حسن زاده در یکی از کتاب‌هایشان که شرحی است بر طبیعات شفا در مورد محددالجها یعنی جهات عالم محدود است که ابن سینا استدلال می‌کند و 9 تا دلیل می‌آورد و علامه می‌آید این‌ها را یکی یکی نقد می‌کند بعد می‌گوید این عالم حد ندارد همین عالم کهکشان و بی‌نهایت بله همین عالم پایین.
کنار این شعر حافظ که ای جان جهانی و جهان جمله بدن یعنی این جهان خلقت و آفرینش که بدن ما که جسمانی است بدنی است برای خدا. الله نور السماوات والعرض، تازه مثل نوری است.
من یک جمله مناجاتی درست کردم دیشب گذاشتم روی سایت یک گروه درست کردن به نام close friend نمی‌دانم چرا این قمیها با این که خیلی هم عاشق هستند اسمش را به انگلیسی گذاشتند ولی پیامک که می‌آید معلوم است که از یک جای قوی می‌آید.
بعد این مناجات که من گذاشتم این آقا جواب داد این را خودت گفتی؟ این که من نگفتم خود آیه قرآن است من یک کمی لطافت در آن گنجاندم. بعد فهمیدم آقای محمد تقی اسلامی هست اسم گویا استاد اخلاق حوزه است. کتاب اخلاق پزشکی نوشته است قرار بوده است آن را نقد کند.
شعر حافظ را باید دو ورژنی بخوانید یک ورژن زمینی دارد و یک ورژن آسمانی دارد. که آدم‌های پایین با ورژن زمینی آن خوش هستند عرق می‌خورند و می می‌خورند. ولی آقای طباطبایی یا آقای امام خمینی (ره) آسمانی آن را میفهمند. مثلاً یک جمله دارد که این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
آقای جوادی آملی می‌گویند آدمی که می‌خواسته حافظ به آن برسد باید خیلی شأن آن بالاتر از حافظ باشد.
استاد دکتر قاضی‌پور: امام یک جمله عارفانه دارد خب عرفا نگاهشان به هستی نگاه خاص و ویژه‌ای است دعوا روی این موضوعات زیاد است که ما نمی‌خواهیم وارد آن بشویم.
یک جمله‌ای از امام که در تلویزیون هم پخش شد امام یک جایی فرمودند ما همه هیچیم هرچه هست اوست. نگفتند از اوست فرمود. ما همه هیچیم هرچه هست اوست این یک انا الحق است یعنی منصور حلاج انا الحق گفت این جمله امام همان جمله است که دعوا روی آن راه می‌افتد. یعنی یک مقام بالاتر از انا الحق هم در دیدگاه امام تعریف شده است.
مفهومش می‌شود بقای بعد از فنا که حالا اینجا از نظر رابطه انسان با خدا که می‌شود سیر و سلوک مجذوب مجذوب داریم.یک سالک مجذوب داریم و یک مجذوب سالک داریم اول جذب شده است بعد سلکش را انجام می‌دهد.
در مورد حضرت موسی یکی از آن‌ها سالک مجذوب است و دیگری مجذوب سالک است.
سالک سالک داریم مثل کسانی است که مثل ما می‌رویم و به جایی نمی‌رسیم انشاءالله یک طوری جذب بشویم ولی خلاصه آن ها اصلیش معلوم است مجذوب مجذوب، مجذوب سالک، سالک سالک
مجری محترم: این چیزی که عرض کردم استاد واقعاً با آن نگاهی که در قسمت اول فرمایش‌هایتان در هستی‌شناسی من عرف نفسه فقد عرف ربه یعنی شما حتی از خودتان هم شروع نمی‌کنید دارید مستقیماً از خدا شروع می‌کنید و به خدا می‌رسید.
ااصلاستاد دکتر قاضی پور: خود، خدا است و خدا، خود آست.
استاد دکتر تابعی: چیزی که شما می‌گویید در همین آیه الست برکم آمده است. ما نسل آدم را جمع کردیم و گفتیم الست بربکم همه گفتند قالو بلی می‌گویند این چی است؟
اولاً می‌گویند قالو بلی استاتیک نیست دینامیک است همین الان هم در لحظاتی می‌گوییم قالو بلی و قالو لا بلی آنجایی که یک کار خوبی انجام می‌دهیم آن است که می‌گوییم بلی آنجایی که متأسفانه کار بدی می‌کنیم می گوئیم لا بلی ،آقای طباطبایی می‌گویند حتی به شکل دینامیک است.
می‌گویند اینطور است که خداوند لحظه به لحظه حتی اگر استاتیک هم برداشت کنیم خودش را در آینه وجود ما به ما نشان می‌دهد.
مثال آینه می‌آورند می‌گویند اگر شما جلوی آینه بایستید و تصویر شما در آینه باشد و سر آینه را خم کنید می‌گویید آینه چی در تو است؟ و آینه می‌گوید، خودت هستی یعنی اگر شما بروید جلوی آینه بایستید و سر آینه خم کنید که بگویید در آینه چی است آینه می‌گوید تو هستی، من به جز تو چیزی نمی‌بینم.
الست بربکم همینطوری است خداوند خودش را در آینه‌ای که خودش ساخته است که ما هستیم به ما نشان داده است خیلی چیز جالبی است.
خداوند یک آینه‌ای ساخته است به نام ما بعد خودش را در این آینه که خودش ساخته است ما کلیاتش را
نشان می‌دهد.
بنابراین اینجا دو نوع رویت می‌شود در نظر بگیریم. یک حدیث داریم که چرا مخلوقین را آفریدی؟ گفت من خیلی زیبا بودم می‌خواستم خودم را ببینم، آدم را خلق کردم پس بنابراین خود احسن الخالقین موقعی گفت که آدم شکل گرفت.
حالا عکس آن را هم می‌توانیم ساده کنیم اگر خودمان را در آینه خداوند ببینیم چی می‌شود؟ خدا را می‌بینیم. ولی اگر خواستید خدا را ببینید چی نمی‌بینید؟ خودت را نمی‌بینی.
یک مثال برایت بزنم که خیلی قشنگ متوجه بشوید. یک آینه کوچک بگیرید به قطر یک سانتی متر بگیرید جلوی نوک بینیتان چی می‌بینید؟ قشنگ نیست می‌گوید یک چیز گوشتی و بیخودی است.
آینه را که بزرگ کنید می‌بینید چشم و ابروهایتان و لبتان در آن پیدا می‌شود می‌بینید دماغتان خیلی زشت نیست بعد یک کمی بزرگتر کنید سر و وگوشتان مشخص می‌شود اگر یک آینه را خیلی بزرگ کنید کلاً تمام قیافه شما بدل نما در آن پیدا می‌شود
بعد اگر آینه را بزرگ کنید کم کم مخلوقات دیگری هم در آن می‌آید مگر یک آینه‌ای بسازیم که قطر آن کل دنیای فعلی در آن بیافتد کل کهکشان‌ها و اقیانوس‌ها و جنگل‌ها بعد می‌گویید عجب چیز زیبا و قشنگی و خودت آنجا در آینه چقدر هستید؟ هیچی دیگر.
اگر کسی خودش را در آینه خدا ببیند به تدریج که این آینه را بزرگ می‌کند و درجه خداشناسی او بزرگ می‌شود مساوی است با کوچک شدن خودش.
خلاصه نسبت ما با خدا اگر ضرب کنیم مساوی است با مقداری ثابت هرچقدر خداوند بزرگ می‌شود ما کوچک می‌شویم یعنی حاصل ضرب ما با خدا مقداری ثابت است.
اگر ما به درجه صفر رسیدیم همینجا است [که خدا در تمام قامت خود بروز میکند].
اول در قیام نماز چی می‌گوییم؟ ایاک نعبد ما از طریق تو فهمیدیم که هیچی نیستیم یعنی اول تو را دیدیم، بعد خودمان را با تو مقایسه کردیم دیدیم هیچی نیستیم.
بعد که نماز پیش می‌رود با خدا که صحبت می‌کند می‌گوید اگر می‌خواهی دوباره بیشتر ببینی خم شو حالا خم می‌شود خم که شدیم یک مقدار عظمت بیشتر می‌بینیم می‌گوییم سبحان ربی العظیم و بحمده
حالا اگر بگویید باز هم هست؟ خداوند می‌گوید آره برو پایین در سجده اولی آنجا می‌گوییم سبحان ربی الاعلی و بحمده
بعد می‌گویند ما چرا دو تا سجده می‌کنیم یکی با قیام و رکوع و سجود اول از حجاب ظلمانی و نورانی رد شدیم ولی هنوز ممکن است کبر ما را بگیرد و بگوید من نزدیک خدا رسیدم، خدا میگوید استغفار کن، دوباره برو پایین وقتی از سجده دومی بلند شدید دیگر تمام هرچی تعین داشتید میریزد و در آنجا اول خدا را شهود می‌کنی و می‌گویید اشهد ان لا اله الا الله بعد آن عبودیت خودت را شهود می‌کنی پس شهود به عبودیت ثانویه به شهود ربوبیت است؟ اگر به این مقام رسیدید دیگر در اخبار غیب به شما باز می‌شود.
پیامبر گفتند شکل کامل آن را ما هم به تبع پیامبر می‌گوییم یک نفر می‌گفت پیامبر چقدر مغرور بوده است و اسم خودش را در نماز گذاشته است که پیغمبر آنجا این را خواند ما هم به تبع آن می‌گوییم که یک چیزی نصیبمان شود.
بنابراین شهود ربوبزت یک چیز است و شهود عبودیت یک چیز است و بعد رسالت یک چیزی است و همه این‌ها اگر اولی نباشد دومی نیست و اگر دومی نباشد سومی نیست و اگر سومی نباشد چهارمی نیست.
چهارمی چی است؟ اول توحید است بعد نبوت است و بعد رسالت است و بعد آن امامت است که از مقام رسالت هم بالاتر است. اگر اولی نباشد دومی و سومی و … نیست.
مقامی که خداوند به حضرت ابراهیم داد مقام امامت بود که بلافاصله حضرت ابراهیم هرچی خداوند به آن می‌داد فوری فکر بچه‌هایش هم بود ‌گفت به ذریه من می‌رسد ‌گفت آره اگر عادل باشند به آنها می‌رسد و اگر نباشند خیر، که همینجا آن اصل عدالت که لازمه امامت است همینجا می‌شود تفسیر آن را گفت.
استاد دکتر قاضی‌پور: با اجازه استاد یک نگاه دیگری هم به بحث من عرف نفسه فقد عرف ربه داشته باشیم که آنچه در هستی است همه آنچه در کائنات و خلقت است در اشل کوچک آن در هر یک از انسان‌ها است و همه براهین اثبات خدا هم در یک انسان قابل تکرار و تجربه هست.
یعنی واقعاً اینطوری است که شناخت انسان و شناخت هر فرد از خود یک شناخت کامل بدست می‌دهد برای تمام هستی از جمله خالق که اشراف مطلق بر کائنات دارد.
و این طبیعت خلقت است نظمی که در هستی است در خلقت هر یک از انسان‌ها دیده شده است بنابراین نیازی نیست نظم کل هستی را کسی درک کند.
اگر نظم حاکم بر وجود خودش را درک کند پایاپای هست با ادراک نظم هستی که هر دوی این‌ها راه به آن ناظم می‌برد از نظر اخلاقی.
بنابراین این یک وجه دیگری از این که شناخت خدا از خود انسان آغاز می‌شود یک وجهی از آن که هم فلاسفه و همه از این منظر هم سعی کردند موضوع را توضیح بدهند و به آن پرداختند و ارزشمند هم هست.
علوم تجربی هم به جهت شناخت و مطالعاتی که بر جسم انسان دارند اگر هدفمند باشند که انتظار از علوم فراتر از آن چیزی است که در ظاهر تجربه می‌کنند.
یعنی هدف عالی علوم تجربی هم فراتر از آن چیزی است که مبنای تعریف شده‌ی غربی علم تجربی است توجه بشود باز راه به از شناخت انسان راه به شناخت خدا باز می‌کند.
استاد دکتر تابعی: ما به طور کلی دو تا علم داریم یکی علم عالم خلق داریم خداوند اصلاً می‌گویند کائنات به این عظمت آفریده است و علم در آن گذاشته است که انسان هم مشغول شوند.
هر انسانی براساس وسعت وجودیش علم خلق را کشف می‌کند یعنی تمام علم و قدرت در کل کائنات چه در میکرو کاسموس و چه در ماکرو کاسموس گذاشته است و انسان‌ها کم کم بیایند این‌ها را یاد بگیرند.
یک عالم به نام عالم امر داریم آن عالم خلق اگر تزکیه همراهش نباشد به آن می‌رسید، بین آدم‌های مختلف فرقی نیست هر انسانی در عالم خلق برود و جدیت به خرج بدهد خداوند یک دریچه از علم عالم خلق به روی آن می‌گشاید.
ولی عالم امر نه عالم امر احتیاج به تزکیه دارد در سوره جمعه آمده است سوره جمعه خداوند می‌گوید
هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولًا مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ، ﺍﻭﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﺮﺩم ﺑﻲ ﺳﻮﺍﺩ ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺮﺍﻧﮕﻴﺨﺖ ﺗﺎ ﺁﻳﺎﺕ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺍﺯ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻓﻜﺮﻱ ﻭ ﺭﻭﺣﻲ ] ﭘﺎﻛﺸﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﺘﺎﺏ ﻭ ﺣﻜﻤﺖ ﺑﻴﺎﻣﻮﺯﺩ ، ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩﻧﺪ .( الجمعه ،٢) نشانه های عالم خلق را به آن ها بگویید بعد اگر این‌ها نشانه‌های عالم خلق را دریافتند حالا می‌خواهند ببینند که بالاتر آن کجاست؟ اینجا می‌شود یزکیهم برای علم و حکمت باید تزکیه شوید.
سه آیه داریم که دو تا از آن‌ها یزکیهم بعد یعلمهم آمده است و یکی از آنها قبلش آمده است. اینطوری می‌گویند که یکی از آنها مقدم است و دیگری مقدمه است علم اولیه مقدمه است (یتلو علیهم آیاته) مقدمه است که بروید خودتان را تزکیه کنید ولی برای عالم امر تزکیه مقدم بر عالم خلق می‌شود.
استاد دکتر قاضی‌پور: انسان خودش را هم بنا باشد خودش را بشناسد نگاه‌های ظاهری تجسم انسان را به انسان نشان می‌دهد نگاه باطنی لازم است تا روح خودت را درک بکنی و به آن اشراف پیدا کنید.
انسان دارای ظرفیت‌هایی است که تا تزکیه نکند تا غواص نباشد به عمق وجود خودش پی نمی‌برد.
و یکی از شروط لازم برای خودشناسی مکفی که انسان را به تمام عیار فرد بشناسد خودشناسی است.
لازمه خودشناسی برای انسان خودسازی است و بدون خودسازی نمی‌توان خود را شناخت. همچنانی که به یک طریق نمی‌توان به خدا رسید و خدا را درک کرد و شناخت.
مجری محترم: اگر آقای دکتر کاربردی‌تر بخواهیم بگوییم که خودسازی برای افراد می‌گویند که تقوا داشته باشید، تزکیه کنید و خودسازی کنید ولی وقتی به عمل می‌رسد هرکسی یک چیزی می‌گوید که خیلی از آنها هم شاید درست باشد.
یک راه استانداردی که تجربه شده باشد.
استاد دکتر تابعی: راه استاندارد هست و خیلی ساده است. به طور کلی انسان دارای چهار تا علم است اول علم، علم حضوری است مثلاً ما حضوراً می‌دانیم که نمی‌دانیم نمی‌خواهد جایی برویم که به ما بگویند تو می‌دانی که نمی‌دانی انسان حداقل مینیمم اولین کاری که انجام می‌دهد نسبت به بقیه مخلوقات می‌داند که می‌شود علم که نمی‌داند.
این علمی که می‌داند که نمی‌داند مقدمه‌ای می‌شود که شما بروید در عالم خلق کشفیات کنید و علمی را حاصل کنید این علم دوم می‌شود علم حصولی. اگر کسی از همین جا ریاضت شروع می‌شود مثلاً مهندس این نیست که برود یک جایی بنشیند، نه ریاضت یک مهندس این است که در همین علم حصولی ریاضت بکشد و تا آنجایی که می‌تواند بهترین تکنیک‌های مهندسی را کشف کند.
و نیت آن این باشد که من می‌خواهم صنع خدا را کشف کنم و پیدا کنم اگر یک چنین آدمی خیلی زحمت کشید و سال‌ها تلاش کرد و تکنیک‌های عالم خلق مثل نانو تکنولوژی و بایوتکنولوژی را کشف کرد خداوند هر از گاهی به آدم هایی که خیلی در حصول خیلی جدی هستند یک دریچه هایی از علم شهود باز می‌کنند الهام می‌شود خیلی از چیزهای بزرگ به دانشمندان تجربه‌دار مثلاً اینشتین احتمالاً در قسمت آخری به شکل شهود به آنها رسیده است. گیر کرده است که این وضعش با آن شیوه معمولی جور در نمیاد.
می‌گویند شبی خوابی می‌بیند و یک مار حلقه می‌زند و از همین حلقه مار به آن الهام می‌شود که این ترکیبات حلقوی هستند از فردا می‌رود خیلی از این کشفیات بزرگ علمی مثلا ارشمیدس یا شاید نیوتن که جاذبه را کشف کرد این نبوده است که نشسته است زیر درخت سیب ناگهان او اینقدر ذهنش درگیر بوده است مثلاً آب دریا چرا نمی‌ریزد پایین هرچی می‌کرده است به دلیل پی نمیبرده مثلاً تهش آن سیب آخری که می‌افتد، به شهودی می‌رسد که باید چیزی به نام نیروی جاذبه وجود داشته باشد.
اگر کسی علوم حصولی و شهودی بدست آورد حالا در راه خدا مصرف کند یک دریچه از علم لدنی بدست می‌آورد
علم لدنی دیگه ما نمی‌توانیم بگوییم بده، باید بگوییم خدا می داند که به چه کسی باید علم لدنی بدهد الله اعلم حیث یجعل رسالاته، اسراری که به آنها داده است که نباید بگوید نمی‌گوید و آن چیزی که باید بگوید میگوید.
پیامبر یک چیزهایی است که در عالم می‌داند ولی نمی‌شود جایی بگویند و یک چیزهایی هم که باید بگوید می گوید. دو تا مطلب جالبی است، حافظ سرک و مبلغ رسالات.
استاد دکتر قاضی پور: بحث ما به خودسازی رفت که البته بحث بازی است که فکر می‌کنم برای فرصت دیگری بگذاریم.
عمل است این نیست که اگر فکر کنید یک دانشجو و مهندسی کار کند لازم نیست برود در این عرفان‌های الکی و ادای عرفا را در آورد، می‌گوید تو مهندسی و ریاضت تو مهندسی است، تو پزشک هستی ریاضت تو پزشکی است برو بالای سر مریض صبح تا شب کشیک بده برو در عالم بیماری دقت کن.

والحمد لله رب العالمین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.